رنجنامه سیستان
| گروه اجتماعی- مرضیه صاحبی |
«دوستمحمد» راست میگفت، سیستان نه یک نام روی نقشه جغرافیا که گهواره تمدن و گنجی نهان است. این گنج به فراخور اتفاقات خرد و کلان، رنجهایی هم متحمل شده، مثلِ ایستادن در غبار و جولان کابوسهای خاکستری و ریز گردهایی که همچون بختک بر سینهاش سنگینی میکنند. مثل طوفان شن که گاه و بی گاه میوزد و نفسش را بند میآورد. یا زیستن در سرزمینی که خشکی با سرشتش درآمیخته و حتی حاصل۲۰ سال بارش مداوم هم غلبه بر غول خشکسالی نخواهد بود و اینگونه است که پریشانحالی و عطشِ روزافزون، دمار از روزگارش درآورده و مشقتِ بیکاری و برتافتن غم غریبی و غربت، مسبب کوچ به تهران شده است……. اینها، حرفهای «دوستمحمد» است و با کلام شیوایش بحثمان جان میگیرد.
او را از خیلی وقت پیش میشناختم، شاید از آن هنگام که جوانی بیستوچندساله بود و میخواست دنیا را عوض کند اما بهیکباره خودش عوض شد، بعدها تمام هموغمش، مصائب سیستان و بلوچستان بود، مدتهای مدیدی این مرد راندیدم، قریب ۵ سال، شاید هم بیشتر، درست یادم نیست، تا همین چند روز پیش که در سربالایی خیابان ذهنم میان خیلی چیزها پرسه میزد، ناگهان چشمم افتاد به او ، دیدارها تازه شد، کلی حرف زدیم از سیستانی که پاره تن است و باید بیشتر هوایش را داشت. باید مراقبش بود… باید دستش را گرفت.
از هامون نیمهجان تا محاصره در میان شنهای روان
همیشه روایت تکهپارهای که از این سرزمین در خاطر داشتم را مرور میکردم اما دلم میخواست یکی از گرد راه برسد و نسبت به این نقطه جغرافیایی، دانای کل باشد، تا اینکه «دوستمحمد» آمد و چراغهای خاموش ذهنم را یکی پس از دیگری روشن کرد. او از فعالین عدالتخواه بود، هنوز هم هست و به قول خودش روی این منطقه غیرت دارد، مطالعات گستردهای انجام داده، آنقدر گسترده که احوالات این سرزمین را مثل کف دست میداند و البته کاری به آدمهای همیشه مخالف ندارد، همانها که وقتی، در برپاشنه «طرح مطالبات» میچرخد، دنبال مقصر میگردند و دستبهکار شانتاژند و مدام کمبودها را در بوق و کرنا میکنند. «دوستمحمد» هیچوقت نگاه صفر و صدی نداشته، فقط گاهی نگران وخامت حال سیستان میشود، چون نفسش به نفس این خاک بند است. از هامون که حرف میزند، درد را پشت چشمهای درشت میشیاش میبینم. دردی که تا عمق جانش ریشه دوانده. به قول خودش دکترای جغرافیای طبیعی و انسانی ندارد. از طرحهای آمایش زمین و آبخیزداری و نگهداری مراتع و مانند آن چیزی نمیداند، اما خیلی خوب این را میفهمد که یک جای کار ایراد دارد. خیلی خوب این را میفهمد که این روند به پایانی هولناک ختم میشود…. از صحبتهایش درمییابم که «تا همین چند سال قبل، این دریاچه شنزار بود و بوتهزار. زمین خشک بود، خیلی خشک. وزش باد، گردوغبار را در هوا پراکنده میکرد و نفس کشیدن را دشوار». همچنان « هامون نیمهجان است و دیگر این دریاچه پرآب و پرآوازه که زمانی هفتمین تالاب بینالمللی جهان بود، شکوه و جلال پیشین را ندارد. هامونی که هرساله ۷ هزار صیاد، ۱۵ هزار تن ماهی از دامن پُرسخاوتش صید میکردند. در شرایط فعلی، حالوروزش چندان بد نیست، بیش از ۴۰ درصدش در پیآورد رودخانه هیرمند آبگیری شده اما بیم آن میرود که بازهم نامش در فهرست یکی از مهمترین کانونهای بحرانی فرسایش بادی جای بگیرد. البته در این ماجرا، طوفانهای ۱۲۰ روزه سیستان هم مقصرند، طوفانهایی که جنوب شرقی این سرزمین را در محاصره شنهای روان و گردوغبار فروبردهاند، وقتی باد تندی میوزد و خاکهای سستِ زمینهای تشنه را دوباره به هوا بلند میکند و این دانههای ریز همسفر باد میشوند. در سالیان اخیر ۲۵ درصد جمعیت سیستان و بلوچستان، کوچ کردهاند و آنهایی که ماندهاند با چندین و چند مصیبت دستبهگریباناند از بیماریهای چشمی و تنفسی بگیرید تا سل. ریههای مردمان این دیار بهجای هوا، خاک نفس میکشند. به گواه آمارها شیوع بیماری سل در این استان سه برابر میانگین کشوری است. حالا بیماری را بگذارید کنار واژه هموزنش ، یعنی بیکاری. ۴۰ هزار خانوار صیاد تا همین مدتی قبل بیکار بودند، درست وقتیکه آبی نبود تا گلوی تشنه هامون را سیراب کند.
«دوستمحمد» برای باریدن باران و جان گرفتن هفتمین تالاب بینالمللی جهان خوشحال است، چون باران شگون دارد، میبارد و گردوخاک از این سرزمین رخت برمیبندد، میبارد و صیادان دیگر غم نان ندارند، میبارد و حال و هوای کوچ را از سر مردمان این دیار میپراند. چه چیزی از این بهتر است؟ چه چیزی؟ اما اگر مسئولان نتوانند حقابه هامون را که از خشکسالیهای مستمر به تنگ آمده از افغانستان دریافت کنند، چه بهروز سیستان میآید؟ «دوستمحمد» پاسخ میدهد: روند مهاجرتها تسریع شده و حتی شدت مییابد. افغانها به تعهداتشان در قرارداد هیرمند وفادار نبودهاند و سدسازیها در بالادست رودخانه موجب تضییع حقابه شده، سال ۱۳۵۱ قراردادی میان دولت ایران و افغانستان منعقد شد که بهموجب آن، سهم ایران از رود هیرمند برای تالاب هامون، سالانه معادل ۸۲۰ میلیون مترمکعب است. اما افغانها برخلاف جریان این معاهده، سد «کمال خان» را ساختند و پسازآن سدهای «کجکی»، « سلما»، « بالا بلوک» و «بغرا» که شمار آنها طی چهار دهه گذشته به یکصد سد رسیده و فقط «کمال خان» بهتنهایی، مسبب کاهش سهم آب ورودی به دریاچه هامون به حدود یکدهم ورودی طبیعی آن بوده و البته سد«کجکی» با ظرفیت ۱۸۰۰ میلیون مترمکعب که میزان حقابه ایران از هیرمند را بیشازپیش کاهش داده و اینها جدا از برداشتهای بیحساب دیگر در مسیر رودخانه است، از افزایش جمعیت و سطح زیر کشت خشخاش تا اشتغال ۸۰ درصد به کشاورزی در افغانستان که به کاهش آورد رودخانهها به سمت تالاب هامون، آلودگی آب و افزایش حجم ریز گردها در ولایات نیمروز و فراه و منطقه سیستان انجامیده است.»
با این وصف، باز«برگ برنده توی مشت ماست»، این عبارت را از زبان«دوستمحمد» میشنوم، چون به قول او، هفتاد درصد برق افغانستان از طریق واردات تأمین و تنها ۳۰ درصد در داخل کشور تولید میشود. پس افغانها میتوانند به ازای آب مازاد بر حقابه، راهاندازی نیروگاه برق در کشورشان را مطالبه کنند.
قیمت احداث یک نیروگاه برق (غیر خورشیدی) که با سوخت فسیلی کار کند به ازای هر یک مگاوات ۹۸۰ هزار دلار تا یکمیلیون و ۱۵۰ هزار دلار هزینه در بردارد. یک نیروگاه ۳۰۰ مگاواتی میتواند نیاز برق استان هرات را تأمین کند. استانی که به واردات برق از ایران و ترکمنستان وابسته است. قرار دادن یک خواسته مشخص، فرصت چانهزنی و محاسبه سود و زیان را به دو طرف خواهد داد، اما چنانچه دیپلماتهای افغانستان همچنان با دیده تردید و انکار در مذاکرات شرکت کنند، دستیابی به راهحل دشوار است. این حرفها را «دوستمحمد» با صدای بم و درماندهاش بازگو میکند.
آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم
اما اگر از داغِ عطش بر لب هامون و مذاکرات بیحاصل بر سر حقابه بگذریم، بیش از نیمی از جمعیت
۲ میلیون و ۸۰۰ هزارنفری سیستان و بلوچستان در روستا زندگی میکنند که قریب۷۰۰ هزار نفر از جمعیتش شبکه آب ندارند و کامشان خشکیده و لبهایشان ترکخورده؛ هزار و ۲۶۱ روستا هم با تانکر آبرسانی میشوند و ۱۵ لیتر، سهمیه هر نفر در شبانهروز است که گاه از دادن این میزان دریغ میشود…. «دوستمحمد» بانفوذ کلامی که دارد بر مصداق آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم، اشارت دارد و سپس از پاشنه آشیل مدیریت منابع آب میگوید و پرسشهای متعددی را مطرح میکند: «مگر نه اینکه تأسیسات آبشیرینکن در «رمین چابهار» قادر است به هر نقطهای از این سرزمین خشک و برهوت آبرسانی کند و دو سد بزرگ زیردان و پیشین در جنوب سیستان و چاه نیمههای شمال این استان پُر آب است؟ با این وصف، چرا بیشتر از ۵۰ روستای هیرمند مشکل آبدارند و ۵۰ درصد روستاها هم اصلاً آب ندارند و با ۵ تانکر آبرسانی میشوند. شاید نام هوتگها به گوشتان خورده باشد. هوتِگ یا هوتَک نام گودال مصنوعی و یا طبیعی نسبتاً بزرگی است که آب حاصل از بارندگیها در آن هدایت و جمعآوریشده و در طول سال به مصارف کشاورزی و آشامیدنی انسان و حیوانات اهلی و وحشی میرسد، این گودال در زبان بلوچی در منطقه بلوچستان به هوتِگ مشهور است که از یک سو بلای جان مردم و غرقشدن کودکان و نوجوانان به هنگام برداشت آب و از سوی دیگر باعث بیخیالی دولت برای لولهکشی و تعیین تکلیف وضعیت کنونی روستانشینان شده است.»وقتی باران میبارد، سیستانیها که آب خوش از گلویشان پایین نرفته، آنقدر ذوق میکنند که برای شستشوی لباس و ظروف و حتی حمام کردن به کنار برکهها میروند و بهسادگی آب خوردن، طعمه گاندوها یا همان تمساحهای پوزهکوتاه میشوند. درست است که کوششهای فراوانی در دهههای گذشته برای آبرسانی به شهرها و روستاهای مختلف کشور صورت پذیرفته، اما بهرغم اینکه میانگین شاخص دسترسی به آب شرب در کل کشور به شکل قابلتوجهی افزایشیافته، هنوز میان شاخصهای کلی با واقعیتهای موجود در برخی استانهای کشور تفاوت فاحشی وجود دارد. مثل استان سیستان و بلوچستان که بررسیها نشان میدهد بیش از ۵۰ درصد اهالی روستاییاش از آب شرب سالم محروماند. در این استان تنها ۷۰ درصد شهروندان از آب شرب لولهکشی بهره میبرند و این رقم برای اهالی روستایی تنها ۴۶ درصد عنوان میشود؛ واقعیتی که اثبات میکند بیش از ۵۰ درصد از جمعیت میلیونی ساکن در روستاهای سیستان و بلوچستان، آرزو دارند جرعهای آب شرب سالم بنوشند….
حکایت ناتمام گازرسانی
اما حکایتِ مطالبات سیستانیها نهفقط در آب بلکه در تأمین گاز همچنان باقیست و ۸۰ درصد مردم زاهدان از کپسولهای گاز استفاده میکنند. به قول «دوستمحمد» صفهای طولانی برای دریافت سیلندر گاز مایع، چه قصه پر غصهای است و هرسال، مردمان این سرزمین دوستداشتنی، از اواسط فصل پاییز باید رنج دیگری را هم تاب بیاورند. رنجِ ایستادن در صفهایی که انتهایش مشخص نیست و در هوای ناجوانمردِ پاییز، سوز سرد، دور تنشان چنبره میزند…. میپرسم: مگر مسئولان هر بار وعده حل آن را ندادند؟
سال ۸۹ رئیس دولت در جریان افتتاح کارخانه سیمان سیستان در زابل: کل سیستان و بلوچستان گازدار میشود. سال ۹۰ استاندار وقت: مشعل گاز تا سال آینده در زاهدان روشن میشود. سال ۹۱ استاندار: تا پایان سال بعد یعنی سال ۹۲ مشعل گاز در زاهدان روشن خواهد شد. چه شد؟ چرا هر بار روز از نوروزی از نو؟
پاسخ میشنوم که مسئولان خیلی حرفها میزنند، گاز سیستان و بلوچستان و درواقع وعدههایی که برای گازرسانی به این استان دادهشده، خیلی جدید نیست. سال ۸۴ پروژه انتقال گاز از عسلویه به ایرانشهر وارد مرحله اجرایی شد و سال ۸۸ پس از روشن شدن مشعل گاز، گفتند دیگر تمام شد، دو سال دیگر یعنی سال ۹۰ مشعل گاز در زاهدان و زابل روشن میشود.
با روی کار آمدن دولت جدید در سال ۹۲، دوباره وعده ها تکرار شد و اوسط هاشمی- استاندار سیستان و بلوچستان اعلام کرد که تا پایان سال۹۳، این پرونده بسته میشود اما اسفندماه ۹۵ بود که مشعل گاز در زاهدان افروخته شد و از آن زمان تاکنون سهم زاهدانیها از گاز، فقط ۲۰ تا ۳۰ درصد است و پس از طرح اصلاح مدیریت مصرف بنزین، مصائبشان دوچندان شده، بهنحویکه مردم ۷-۶ روز باید در صفهای چند کیلومتری تشکیلشده در کوچه و خیابانهای شهر منتظر تهیه یک سیلندر گاز ۱۱ کیلویی باشند که این روزها به گفته برخی از شهروندان وزن آن نیز کاهشیافته است. از طرفی صفهای طولانی در مقابل جایگاههای عرضه سوخت خودروها جای خود را به صفهای طولانی گاز مایع داده و گویا مشکل سوخت در سیستان و بلوچستان تمامی ندارد و تنها از حاملی به حامل دیگر جابهجا میشود و در این میان میماند سرگردانی و نارضایتی مردم که باید برای آن چارهای اساسی اندیشیده شود.
شکاف کرونا بر دیوار عقبماندگی نظام تعلیم و تربیت
اینان جزئی از شهروندان این آبوخاکاند که منظومه دردهایشان، به نداشتن آب و گاز و چندین و چند مسئله خرد و کلان محدود نمیشود. چهبسا، جای شکاف آموزشی هم در لیست بلندبالای دردهایشان محفوظ است. شاهد مثال، مدارس کپری است که عمدتاً در میان انبوهی از خاکوخل، زیر نور شدید آفتاب، بدون کمترین امکانات و در گرما و سرما و با میز و صندلیهای کهنه و فرسوده و صدالبته با دانشآموزانی از خانوادههای فقیر و محروم و مطرود که توان خرید نوشتافزار و ملزومات اصلی را هم ندارند شکلگرفتهاند! بنا به گفته مسئولان آموزشوپرورش کشور حدود ۳۰ درصد از مدارس کشور کپری و فرسوده هستند و این درصد کمی نیست. بر این میزان باید مدارس غیراستاندارد را نیز بیفزاییم که رقم قابلتوجهی را تشکیل میدهند، کرونا هم وضعیت را بغرنجتر کرد، «دوستمحمد» تعبیر «شکاف کرونا بر دیوار بلند عقبماندگی نظام آموزشی» را به کار میبرد. شاید چندان عجیبوغریب نباشد اما هرچه فکر میکنم، بهغایت حیرتآور است که در عصر ارتباطات و فناوری حدود ۴۰ درصد از روستاهای سیستان به اینترنت دسترسی ندارند و به قول، «عبید ملک رئیسی»- معلم نقطه مرزی در حوالی مروده، اصلاً آنتندهی وجود ندارد، چه رسد به اینکه اینترنتی در کار باشد اما در اقدامی خلقالساعه و فکر نشده، پک آموزشیای که حاوی لوحهای فشرده تدریس است در اختیار دانشآموزان قرار میگیرد، بیآنکه لحظهای بیندیشند، اینجا یکی از محرومترین استانهای کشور است و هیچ بعید نیست که لپتاپ و سیستمی برای تماشای این لوحهای فشرده در کار نباشد. اینها را «دوستمحمد» روایت میکند و از۵۰ مدرسه لاکچری در کشور و
۳۰ مدرسه در شمال تهران با شهریههای ۵۰ تا ۱۰۰میلیونی زیر سقف دودی پایتخت سخن میگوید، حالآنکه در نقطه مقابل، سرزمینی هست که ریههایش پرشده از هجوم بیوقفه ریزگردها و حیات هامونش به مویی بند است و اتفاقا آموزش هم به بازتولید هرچه بیشتر شکاف طبقاتی انجامیده و ۱۲۷هزار کودک به دلیل فقر از متن آموزش به حاشیه راندهشدهاند و شاید پیمودن مسافتهای طولانی و بیش از ۳ کیلومتر برای رسیدن به فضای آموزشی در این راندهشدگی بیتأثیر نباشد، البته «دوستمحمد» به هیچ مسئلهای با عینک بدبینی نمینگرد و اصلاً قصد و غرضش سیاه نمایی نیست اما سرانه فضای آموزشی هم چنگی به دل نمیزند، بهطور میانگین این سرانه در کشور ۵٫۵ متر و با ارفاق در سیستان ۳٫۵ متر است. جای ۱۲ هزار معلم و کلاس هم در اینجا خالی است و بیش از نیمی از کلاسهای درس و در حدود ۲۳۰۰ مدرسه فاقد استانداردهای مطلوب بوده و عملاً بلااستفاده است و گاه وسعت خرابیها در بعضی مدارس این استان به حدی است که اعتبارات استانی کفاف نوسازی آن را نمیدهد. «دوستمحمد» از قول حسین جهانتیغ، از دیگر فعالین عدالتخواه این استان، به مدارس کپری گریزی میزند و اینکه زیربنای سیستم آموزشی در سیستان که مانندِ جزیرهای دورافتاده است از بیخ ایراد دارد. گرچه در چندین مرحله اقداماتی برای جمعکردن مدارس کپری صورت گرفته که میتوان گفت تا حدودی مثبت بوده، اما کارساز نه. مدارس کپری مثل قارچ رشد کردهاند و از هر طرف که جلویشان را بگیری از سمت دیگر غافلگیرت میکنند و فارغ از تمامی این حرفوحدیثها، آموزش در سیستان و بلوچستان همیشه مسئلهساز بوده است. یکبار به بهانه خرید خدمت از کیفیت آن میزنند و یکبار با ساختوساز مدارس غیرانتفاعی و غیردولتی شکاف اجتماعی را در این استان که شهروندانش اغلب ازلحاظ اقتصادی اوضاع مساعدی نداشته و به نان شب محتاج هستند، بیشتر میکند. این در حالی است که هرساله تعدادی از کودکان استان به دلیل ریزش سقف و دیوار و یا آتشسوزی در مدارس جان خود را از دست میدهند.»
و همچنان «دوستمحمد» از کلام حسین جهانتیغ روایت میکند، اینکه تمامی پیشدبستانیها پولی هستند و کودکان تا قبل از ورود به مدرسه هیچ آموزشی نمیبینند. دلیل اصلی آن عدم تمکن مالی خانوادههای این استان بوده که اجازه این را به آنها نمیدهند که به مهدکودک یا پیشدبستانی بروند. میانگین دانش آموزان دبستانی در سیستان و بلوچستان ۴۰۰ هزار نفر است، اما تنها ۷۰ هزار نفر راهی پیشدبستانی میشوند و حدود ۱۷۰۰۰ دانشآموز در مرکز استان هرساله ترک تحصیل میکنند و آمار نهایی به سالانه ۱۵۰ هزار دانشآموز هم میرسد.
سیستان رکورددار حاشیهنشینی
این سرزمین همانطور که در آغاز کلام گفته شد، گنجی نهان است و در لابهلای کاغذهای شناسنامهاش، دردهایی نهفته است، از ۱۲۷ هزار کودکی که عمدتاً به دلیل فقر و ساختارهای فرهنگی و اجتماعی از قطار مدرسه جاماندهاند تا هامون نیمهجانی که حقش را میخواهد، حقابهاش را و ذرات شن که قاتلان مسلمِ جان و مال این مردماند. اما بازهم این سرزمین گنج است. گنجی که مسئولان در پناه فیشهای فربه حقوقی و باد خنک کولرهای گازی آن را کمتر دیدهاند و به همین علت، سیستان یکی از رکوردداران حاشیهنشینی در کشور است و طبق گفته مدیرکل راه و شهرسازی این استان، در ۴ شهر زابل، زاهدان، چابهار و ایرانشهر با مجموع جمعیت حدود ۳ میلیون نفر، یکمیلیون و ۸۲ نفر حاشیهنشین هستند و در این شرایط کمتوجهی مسئولان به مردم حاشیهنشین استانی که در شاخصهای گوناگون محرومترین استان کشور محسوب میشود؛ جای حیرت دارد. از زبان «دوستمحمد» میشنوم که رتبه نخست حاشیهنشینی در کشور را چابهار از آن خودکرده و طبق گفته فرماندار سابق این شهر ۶۳ درصد جمعیت چابهار در حاشیه شهر و سکونتگاههای غیررسمی نابسامان زندگی میکنند و درزمینهٔ نسبت جمعیت ساکن در سکونتگاههای غیررسمی به جمعیت ساکن در نقاط شهری، شهر چابهار در رتبه نخست کشور قرار دارد. البته این نابسامانی در سیستان و بلوچستان تنها مختص چابهار نیست، زیرا شهرهای دیگر استان نیز ازنظر حاشیهنشینی اوضاع مناسبی ندارند و بهطور مثال زاهدان که بهعنوان مرکز استان معرفی میشود، خود از رکوردداران این حوزه است. شهردار سابق زاهدان با اعلام اینکه نزدیک به نیمی از مردم این شهر در حاشیه زندگی میکنند، گفته بود: مساحت ۲ هزار و ۵۰۰ هکتاری با منشان اسکان غیررسمی و ۵۰۰ هکتار با اسکان پراکنده زاهدان پس از مشهد بیشترین حاشیهنشینی را در کشور ازنظر مساحت به خود اختصاص داده و بهتناسب سرانه جمعیت، میتوان گفت زاهدان در کشور مقام نخست حاشیهنشینی را دارد… «دوستمحمد» این کاستیها را شایسته سرزمینی نمیداند که یکی از مهمترین و درخشانترین زادگاههای تمدن باستانی ایران بوده، دیاری که تا دیروز انبار غله این ملک نامیده شده است و مانند همۀ شهرها، رنگهای متنوعی داشته از سبزها و آبیهای نما و در و پنجرۀ خانههای شهر، تا قرمز و زردِ لباسها و چادرهای زنان بلوچ و تا خورشیدی که مانند همۀ شهرها، رنگ نارنجیاش را بر این خاک پاشیده است، ایکاش یکبار برای همیشه، مطالباتشان از روی کاغذ به صحنه میدان بیاید….. همین
فرزند ایران!
عباس نعیمی جورشری- از جامعه شناسان خوشقلمی است که همانند «دوستمحمد» نسبت به این نقطه جغرافیایی دغدغه دارد، ازاینرو دیدگاهش را با «رسالت» در میان گذاشته است.
آیا ایران مادری است که فرزندان خود را دوست ندارد؟! در متن این پرسش نمادین، چندین پرسش محوری نهفته است که حداقل در یک مسیر بر امر توسعهنیافتگی دلالت دارد. امر توسعه در قلمرو ملی تابع مؤلفههایی چند ازجمله زمینهای، ساختاری و نیز تاریخی است. این نکات سبب میشود توسعه در نواحی مختلف ایران در سه نمودار قابل رصد باشد. نمودار جمعیت شناختی، سراسر و پیشینی. پرداختن به سیستان و بلوچستان تابعی است از محورهای فوقالذکر. در این راستا مباحث زیر قابلطرح است.
۱. «سیستان و بلوچستان» بهمثابه یک «مفهوم» قابل ارزیابی است. مفهومی که درهمتنیده است با مفهومی وسیعتر به نام «ایران». از این حیث تحولات آن باید ذیل تحولات وسیعتری ارزیابی شود.
سیستان و بلوچستان که در «گوشهی» جغرافیایی ایران قرار دارد به صفت گوشهگیری توسعهای نیز متصف است. این ناحیه پیرامونی نسبت به مرکزیت تهران کمترین بهره حمایتی را کسب نموده است. عیارهای معرفتشناختی نشان میدهد، سیستان و بلوچستان بهعنوان یک مفهوم در طردشدگی قرارداد. نهتنها جغرافیای او از مرکز دورافتاده بلکه ماهیتش نیز کمتر دیده میشود. «به چشم نیامدگی مفهومی» اصطلاحی است که نگارنده برای شرح ماهوی این منطقه از ایران پیشنهاد میکند. مفهوم در ذاتش از ارزش میافتد. خودش را به زیر میکشد. در تقلای دیده شدن، ناتوان میشود و رنگ میبازد. اینگونه سیستان و بلوچستان که جگرگوشه ایران است به اُفت مفهومی دچار شده است.
۲. سیستان و بلوچستان بهمثابه یک کالبد دارای خصلتهای زمینهای مشخصی است. در جنوب شرقی ایران واقع است و پس از کرمان دومین استان وسیع کشور به شمار میرود چنانکه هماندازه سوریه است. سیستان و بلوچستان اگرچه در نقشه یک قلمرو واحد است اما ماهیت سیستان متمایز از بلوچستان است که در هر تحلیل جامعهشناختی باید لحاظ شود.
سیستانیها به زبان فارسی سخن میگویند و شیعه هستند حالآنکه بلوچها به گویش بلوچی اشتهار دارند و اهل سنت میباشند. جمعیت عمده استان نیز سنی و بلوچ است. کل ناحیه در زمره بیابانی و خشک قرار دارد. حداکثر دمای آنگاه به پنجاه درجه سانتیگراد میرسد. حداقل دما نیز به منفی هجده میرسد. همسایگی کشورهای افغانستان و بهویژه پاکستان موقعیت ژئوپلیتیک خاصی را پدید آورده که اهمیت ترانزیتی منطقه از آن جمله است. اهمیتی که نتوانسته به ارتقای کیفیت زندگی اهالی یاری برساند. صنایع مدرن شکل نگرفته و صنایعدستی(سوزندوزی، سکه دوزی، سفالگری، زرگری، قالیبافی) از سرعت مدرنیته عقبماندهاند. اینگونه ملزومات توسعه قوام نیافته است.
۳. در درجهبندی توسعهیافتگی شهری عموماً از شاخصهای پنجگانه زیر استفاده میشود: آموزشی، بهداشتی، کشاورزی، فرهنگی و زیربنایی رفاهی. در پژوهشی متکی بر مدلهای تحلیل سلسله مراتبی، آنتروپی شانون و تاپسیس نشان دادهشده است که بیشترین و کمترین حد توسعه در شهرهای منطقه بدین قرار است:
آموزشی: زابل _ هیرمند
بهداشتی: زاهدان _کنارک
کشاورزی: زهک _ هیرمند
فرهنگی: زاهدان_ سیب و سوران
زیربنایی رفاهی: زاهدان_هیرمند.
درمجموع این تحقیقات زاهدان در صدر توسعهیافتگی شهرهای استان قرار دارد. بااینحال به نسبت امر توسعه ملی در زیرخط متوسط است. خاصه اینکه امر توسعه در معنای دقیق و مدرن خویش بر منزلت انسانی و مکان زیست او تکیه دارد. بر این شرح باید افزود حجم کثیری روستا که در سطح بدوی بشری زیست میکنند. آنها از مواهب پنجگانه مذکور در حد وخامت، بیبهرهاند. برخی از روستاها خالی از سکنه شده است خاصه اینکه بحران آب در منطقه جدی است و بلکه جدیترین بحران باشد. به لحاظ تاریخی، حیات طبیعی سیستان و بلوچستان به رودخانه هیرمند گرهخورده است که تحتالشعاع اختلافات مرزی دو کشور و گرمایش عمومی زمین، بهره آبی کمتری برای اهالی رقمزده است. خشکی زمین، طوفانهای شن، در کنار روشهای سنتی کشت، بر مصائب زیستی منطقه افزوده است.
۴. در سالهای اخیر مدارس کپری سیستان و بلوچستان گاه توجه رسانهای را برانگیخته است. تصویر کودکی خاکآلود، زیر چادر یا اتاقی در آستانه ریزش، بوتههای خار، تانکر خالی آب شرب و… گهگاه اعتنای عمومی را جلب نموده اما نهایتاً تغییر جدی حاصل نشده است. تلاش در ارتقای کیفیت آموزش ادامه دارد اما سرعت رنج و ناامیدی بیش از آبادی است. برای درک عمق مسئله میتوان به چابهار ارجاع داد. تنها بندر اقیانوسی ایران کمترین بهرهمندی آموزشی را دارد که خود متأثر از نرخ حاشیهنشینی بالاست. حاشیهنشینی در سیستان و بلوچستان زنگ خطری جامعهشناختی و بلکه انسانی است. چنانکه گاه چهل_پنجاه دانشآموز در یک کلاس غیراستاندارد تحصیل میکنند. دانشآموزانی که آثار سوء تغذیه در چشمشان هویداست و در میانه مسیر، ترک تحصیل میکنند.
۵. مجموع نکات بالا شرایطی را فراهم کرده تا موقعیت اشتغال در منطقه نامساعد باشد. مهاجرت افزایشیافته و کیلومترها زمین خالی از سکنه گردد. این در حالی است که بهرهبرداری صحیح از موقعیت مرزی و ترانزیتی در کنار سواحل اقیانوسی میتواند به بهبود جایگاه انسانی و توسعه منطقه یاری برساند. برخلاف بنادر ایران در خلیجفارس، سواحل سیستان و بلوچستان در دریای عمان، مستقیماً به آبهای آزاد متصل است. این اتصال آبی یک اهرم جهش بالقوه میباشد که با سرمایهگذاری خارجی صحیح به رونق اشتغال و تولید خواهد انجامید. در شرایط کنونی که حس غلیظ تبعیض به ظهور جریانات فکری رادیکال دامن میزند، خشونت و ناامنی مرزی را افزایش میدهد، راهبرد توسعه اقیانوسی میتواند مثمر ثمر باشد. به نظر میرسد سیاستگذاری کلان در این جهت و تقویت مدیریت میانی و خرد بهعنوان مجریان مستقیم، به انتفاع بهحق مردم منطقه میانجامد. انتفاعی که فرزند دورافتاده ایران را، سیستان و بلوچستان را، در آغوش ایران حفظ میکند.
سیستان , سیستان و بلوچستان , مرضیه صاحبی
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.