به سوی پایتخت عشق - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 51378
  پرینتخانه » اسلایدر, فرهنگی تاریخ انتشار : 03 مهر 1400 - 22:14 |
اربعین میعادگاه جاماندگان از عاشوراست

به سوی پایتخت عشق

معمولا سفر عامل فراق است. معمولا عاشقان از سفرها گلایه دارند و آن را مقصر جدایی‌ها می‌دانند. کمتر شنیده‌ایم یک سفر  دل از آدم‌ها برده باشد.
به سوی پایتخت عشق

جواد شاملو
معمولا سفر عامل فراق است. معمولا عاشقان از سفرها گلایه دارند و آن را مقصر جدایی‌ها می‌دانند. کمتر شنیده‌ایم یک سفر  دل از آدم‌ها برده باشد. غالبا رفتن فعل جدایی است؛ که دیده مردمی را که در فراق یک رفتن بسوزند؟ که دیده مردمی با یک سفر معامله خانه را داشته باشند و اگر از آن محروم شوند در کنج خانه‌هایشان غریب بیفتند؟ ما دیده‌ایم. از عشق فرزند رسول خدا، از خون ولی مظلوم خدا هرچه بگویی برمی‌آید.   
چهل روز پس‌از شهادت حضرت اباعبدالله علیه‌السلام، جابربن عبدالله انصاری به همراه شاگرد و ندیمی فاضل و عالم به نام عطیه عوفی به وادی طف رسید، جایی که خاکش کرب بود و هوایش بلا. زیاد همراه نیستم با این‌که جناب جابر را پایه‌گذار زیارت اربعین بخوانم و این زیارت را میراث و یادگار او. چه این زیارت ریشه در کلام ائمه اطهار دارد و بی‌شک یادگار خود آن بزرگواران است؛اما احتمالا می‌توان جابر را نخستین زائر اربعینی حضرت حسین دانست. 
جابر حقیقتا مؤمن بود؛ چراکه حضرت امام حسن عسکری این بی‌قراری برای زیارت سیدالشهدا در اربعین را یکی از پنج نشانه مؤمنان برشمرده‌اند. اربعین میعادگاه جاماندگان عاشوراست
 فرصتی دیگر برای بیعت با امام حسین. چهل روز بعد از شهادت او و یارانش به سرزمین بلا و ابتلا می‌رویم که بگوییم فراموشت نکرده‌ایم. اربعین قرار جاماندگان است و ما از این‌ قرار جامانده‌ایم. خسارت‌زدگان را می‌مانیم؛ دلمان برای خودمان می‌سوزد… از چه لذتی محرومیم! باور داریم این محرومیت به درازا نخواهد کشید و این هجران مقدمه اربعین‌های زیباتر است؛ اما اکنون این فراق فراغتی به دستمان داده تا بپرسیم به‌راستی چه بود اربعین؟ 
اربعین سفر نبود، حضر بود. یکجا نشستن نبود، اما قرار داشت.‌ شهر نبود، اما تمدن داشت! پولی به چشم نمی‌آمد، اما ثروت چرا!
 جاه و مقامی نبود، اما عزت چرا. قانونی نبود، اما اطاعت چرا! مافوقی نبود، اما ولایت چرا. مترقی بود. پیشرفته بود. بوی فردا را می‌داد. چراکه پاسخ همه‌ سؤال‌هایت تنها و بازهم تنها، عشق بود. چقدر غلیظ بود این سفر. غلیظ‌ترین لذت عمر… عمیق‌ترین نفس سینه روح… صحنه‌های شورانگیز مراسم پیاده‌روی را که می‌بینم، با خودم می‌گویم اکنون چقدر جای محتشم خالی است. نمی‌دانم او چه دیده بود که «باز این چه شورش است» از جانش تراویده بود، اما اگر شور اربعین را می‌دید شورشی دیگر به جانش می‌افتاد و شعری دیگر می‌سرود. جای نظامی خالی است. نظامی، سراینده «لیلی و مجنون» و «خسرو و شیرین» و عاشقانه‌های «هفت‌پیکر» عاشق عشق بود. او اگر این بزم را می‌دید بی‌قرار سرودن منظومه‌ای دیگر می‌شد. شاید اصلا تمام منظومه‌هایش را دور می‌انداخت؛ شاید اصلا خودش مجنون می‌شد. جای امام خودمان‌ خالی است. اگر امام روح‌الله نه‌تنها باطنا، که ظاهرا نیز در میان ما بود، می‌دیدیم که لبخندی می‌زد و باز زیر لب زمزمه می‌کرد: «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگاه داشته…» جای نیچه خالی است. اگر نیچه بود و این تابلوی باعظمت را می‌دید، بی‌شک در جمله معروفش تغییری ایجاد می‌کرد. مثلا می‌گفت: «خدا مرده است؛ اما راستش را بخواهید نه در همه‌جا… بعضی جاها خیلی زنده است.» جای شهدا خالی است. اگر علی‌رغم حضور روحانی، جسما نیز پیش ما بودند، می‌دیدیم که دیگر «کربلا کربلا ما داریم می‌آییم» را آن‌همه حسرت‌بار نمی‌خوانند. اگر این روزها را می‌دیدند، دیگر عراق برایشان سرزمینی نبود که با توپ و تفنگ جلوی کربلا رفتن آن‌ها را گرفته، بلکه سرزمینی بود که مردمش میزبان بزرگ‌ترین مهمانی‌ دنیایند.  جای جابر خالی است. کاش بود و می‌دید که زائران حبیبش حسین، باوفایند. یادشان نرفته که اولین زائر اربعین شهادت اباعبدالله او بود و بسیاری‌شان زیر لب زمزمه می‌کنند 
«به یاد قدم‌های جابر….» جای حاج‌بخشی خالی است. این جمعیت جان می‌داد برای «ماشاءالله حزب‌الله» گفتن. جای ریان بن شبیب خالی است. باید می‌دید مردم چگونه حرف امام رضا را گوش‌داده‌اند و لااقل در این چند روز جز برای حسین گریه نمی‌کنند. جای جلال خالی است. این سفر نیز برای خود حجی است؛ اما نه حج خانه خدا، که حج خون خدا. حج خون خدا هم یک «خسی در میقات» می‌طلبید… جای سیدمرتضی خالی است. نه‌فقط برای این‌که شاید به تصاویر «روایت فتح» و برگ‌های «فتح خون» چیزهایی اضافه می‌شد، بلکه شهیدآوینی از پیش دیده بود توبه بشر را و شنیده بود صدای قدم‌های تمدنی نوین را. کاش بود و می‌دید که آتش عشق حسین‌بن‌علی چگونه دارد بشر بی‌روح و تنها مانده را به سمت کوه طور توحید و خداپرستی راه می‌نماید. جای شریعتی خالی است. او در «کویر» گلایه می‌کند چرا مردم به‌جای «راه علی» راه شیری آسمان را «کهکشان» می‌خوانند. شریعتی می‌گفت «راه علی» یعنی انگار حضرت علی از جایی می‌گذشته و این دانه‌های گوهر از او می‌ریخته اما کهکشان، یعنی ستاره‌ها مانند ذرات کاه می‌مانند که پراکنده‌شده‌اند. کاش بود و می‌دید این «راه علی» را که به حسین ختم می‌شود
 و می‌شود کهکشان حسین. کاش می‌دید که حضرت عشق، چگونه از مردمی که کاهی بیش نبودند، ستاره ساخته و آن‌ها را به گرد شمس وجود خودش می‌گرداند. جای بهشتی خالی است. او که خود در قله علم بود اما توصیه می‌کرد «عاشق شوید! عقل راه به‌جایی نمی‌برد.» جای هرکسی که عشق و زیبایی را دوست داشت خالی است، ای‌کاش بود و می‌دید این جلوه عشق و زیبایی را… جای حاج‌قاسم خالی است. این درخت زیارت‌الأربعین که امروز بال‌وپر گرفته، با خون او و مدافعان حرم آبیاری شد. این گلستانی که آدم‌ها در این مراسم می‌سازند را حاج‌قاسم و همرزمانش باغبانی کردند. گفتم گلستان، جای سعدی خالی که طریق نجف تا کربلا را ببیند و شاید با بغضی سروده‌اش را بر زبان جاری کند که «سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی؛ عشق محمد بس است و آل محمد.» می‌توان حالاحالاها ادامه داد و گفت که جای چه کسانی خالی است. اصلا جای همه آدم‌های خوب خالی است؛ اما بیش از همه جای یک‌نفر خالی است. جای یک نفر که حرف اولش حسین است و حرف آخرش یالثارات‌ الحسین. جای او که شاید این بی‌قراری مردم مرهمی باشد بر دلش. جای تنها کسی که می‌تواند خطاب به اباعبدالله این‌گونه بگوید: فَلاَندُبَنَّکَ صَباحَاً وَ مَساءً وَ لَاَبکَينَّ عَلَيکَ بَدَلَ الدُمُوعِ دَمَاً…
خدایا! این‌همه مردم سمت ولی تو آمدند، پیاده، پیرهاشان، کودکانشان، در سرما، گرما… نه! اشتباه نشود. من سختی خودخواسته‌ آن‌ها را با مصیبتی قیاس نمی‌کنم که زمین‌ها و آسمان‌ها را با آن قیاسی نیست؛ اما اگر بر سر کریم منت نگذاریم بر سر که بگذاریم؟ تو ناز ما را نخری که می‌خرد؟ می‌گفتم، این‌همه مردم با عشق قدم‌به‌قدم تا کربلا آمدند؛ نمی‌خواهی امسال تو آن ولی حی و حاضرت را سمت ایشان راهی کنی…؟ مردم سختی‌های کوچک راه را به‌روی خودشان نیاوردند و سوی شهید جاری شدند، تو هم گناهان بزرگ ما را به‌ رو نیاور و نور قائم را بتابان… مردم مردمی کردند، تو نیز خدایی کن…خدایا! مردم هرسال دور حرم یک امام آواره شدند… کجاست آن امام آواره‌ ما؟

نویسنده : جواد شاملو |
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : دیدگاه‌ها برای به سوی پایتخت عشق بسته هستند

مجوز ارسال دیدگاه داده نشده است!

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.