بزرگترین اندیشمند زمان
گروه فرهنگی
علامه طباطبایی نه یک دانشمند، که یک دانشگاه بود و نه یک سالک، که خود یکراه بود. او سالها پیش در قلب حوزه، صدای یکهتازی اندیشههای نو را شنید که سوار بر امواجی از سؤال، ذهن قلب جامعه مسلمان را در مینوردید. علامه با تیزهوشی و فراست دانست که بهترین سپر در برابر یورش تمدن غرب، فلسفه است؛ چه فرهنگ و تمدن غرب نیز بر فلسفه آن استوار است و اگر فلسفه بهعنوان زیربنای یک فرهنگ توان پاسخگویی به سؤالات جدید را داشته باشد، آن فرهنگ میتواند محفوظ بماند. این نکته، یعنی استفاده از فلسفه بهمثابه سنگری برای حفظ اعتقاد دستکم نسل جدید خود حوزه، مورداشاره خود مرحوم علامه در نامهای به آیتالله بروجردی رحمتالله علیه است. این ر ویکرد علامه آنجا اهمیت خودش را نشان میدهد که امروز در حکمرانی اسلامی، بیش از همیشه با سؤالاتی درگیریم که برخورد دو فرهنگ متفاوت اسلام و غرب ایجاد کرده است. این رویکرد استفاده از فلسفه بهعنوان یک ابزار در مواجهه فکری و تمدنی اسلام با غرب، نشان از ذهن اجتماعی و ماهیت انقلابی مرحوم علامه طباطبایی نیز دارد. برخورد اسلام با غرب، عمدتا برخورد با دو چهره عمده لیبرالیسم و مارکسیسم بود. علامه و شاگردان ایشان خاصه شهید مطهری و مرحوم مصباح، در درجه اول با مکتب بنیادی تمدن غرب یعنی مادیگرایی وماتریالیسم مبارزه فکری کردند و سپس با ایدههای اجتماعی همچون اعتباریات، به این دو چهره بلوک شرقی و بلوک غربی مواجه شدند. بااینهمه علامه طباطبایی را نمیتوان صرفا مجتهدی برجسته و محدود به حوزه دانست، او جایگاه یک دانشمند ملی را دارد و همچون یکی از مفاخر علمی نگریسته میشود. این جایگاه عام و فراگیر، برخاسته از عمومیت و شمول علم علامه و نیز مشی همهپذیر و پذیرای ایشان است. یکی از مهمترین ویژگیهای شخصیتی علامه طباطبایی، همین مسلک پذیرایی و دید باز ایشان است. نقل است که علامه میگفت اگر فرصت بیشتری داشت، به سراغ سرمایه معرفتی و عرفانی هند و چین هم میرفت.
گفتیم علامه فراتر از یک عالم برجسته دینی، چهرهای ملی هم به شمار میرود. بخشی از این وجهه به عظمت و شمولیت علمی ایشان برمیگردد اما ممکن است بخشی از آن، به دلیل توجهاتی باشد که ایشان نسبت به ایران باستان داشت. بهعنوانمثال، شاید تنها کسی که باعث اشاعه ایده ذوالقرنین بودن کوروش شد، علامه طباطبایی بود در تفسیر المیزان. اینکه کوروش یک پیامبر باشد، ایده بسسیار دلپذیری بود برای ایرانیانی که سالها باستاندوستی برایشان تبلیغشده بود و حالا این تاریخ باستان، میتوانست با عقاید دینی و مقدس آنها جمع شود. شکلگیری باستانگرایی که شکل افراطیتر ملیگرایی بود، از آغاز با غربزدگی توأم بود. باستانگرایی که در اواخر دوره قاجار و ابتدای پهلوی متولد شد و در آثار و نوشتههای طالبوف و آخوندزاده بیش از دیگران دیده میشد،
قل دوم غربزدگی بود. به این شکل میگفت ببینید غرب اکنون چه بهشتی است، ببینید چه عظمتی دارد، ببینید چه اندازه باشکوه است، ما هم در ایران باستان اینگونه بودیم تا اینکه اعراب مسلمان حمله کرده و به تمدن شکوهمند ما پایان دادند. این باستانگرایی مفرط به شکلی نرمتر در میان مردم زنده است. اغلب مردم ایران به تاریخ باستانی خود افتخار میکنند و برخلاف ملیگرایان اولیهای همچون طالبوف و آخوندزاده، به حفظ اعتقادات خود نیز علاقهمندند. شناخت ظرفیتهای ایران باستان و ایراندوستی، تفکری شدیدا موردنیاز برای جامعه ایرانی است که بیماری دیگرش ازقضا غربزدگی و دلزدگی از سرزمین مادری است. در تفکر علامه طباطبایی هم توجه به ظرفیتهای ایران باستان را شاهدیم و هم به شکلی فیلسوفانه و دقیق و انسانی، غیرمنطقی بودن ملیگرایی و تفکر مبتنی بر حب وطن را اثبات میکند. یعنی حب وطن را به رسمیت میشناسد اما این را نمیپذیرد که وطندوستی پایه و اساس کنشهای انسانی شود.
اما توجه علامه به ظرفیتهای تاریخ ایران باستان را در چند جا میتوان دید. یک قضیه، همین مطرح کردن احتمال ذوالقرنین بودن کوروش است. برخلاف آنچه بیشتر مردم شنیدهاند، علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان نظری درباره ذوالقرنین نداده است. بلکه سه کلام را در کنار هم مطرح میکند و از میان آن سه کلام، نظر ابوالکلام آزاد، متفکر هندی که زمانی وزیر فرهنگ این کشور بود را از دو نظر دیگر روشنتر میداند. ایشان مینویسد: «هرچند بعضی از موارد گفتهشده خالی از اعتراض نیست، لکن از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرآنی روشنتر و قابلقبولتر است». این نظریه سعی دارد از میان رجال معروف تاریخی، کسی را که به خصوصیات ذوالقرنین شبیهتر است معرفی کند و در میان افراد مختلف همچون اسکندر، کوروش را نزدیکتر به او میداند. درهرصورت ابهام در مورد شخصیت ذوالقرنین بسیار گسترده و دامنهدار است و با این حدس و گمانها، هیچ قطعیتی حاصل نمیشود. چه حتی با فرض قابل انطباق بودن کوروش و ذوالقرنین، در مورد نبوت ذوالقرنین قطعیتی نیست. به نقل از ویکیشیعه «در احادیث شیعی نیز اقوال گوناگونی دراینباره نقلشده است. ذوالقرنین در مواردی پیامبر و پادشاه و درجایی فقط پادشاهی مؤمن معرفیشده است؛ درجایی نیز صرفاً بنده محبوب خدا و درجایی فقط فردی عالم دانسته شده است. علامه مجلسی که گزیدهای از اخبار و احادیث منابع شیعی را دراینباره گردآورده، در پایان نقل آنها مینویسد که ذوالقرنین نخستین پادشاه بعد از نوح و بنده صالح خدا بوده است.»
غیرازاین، مشرب دانشدوستی علامه طباطبایی، ایشان را به فلسفه و آیینهای ایران پیش از اسلام نیز علاقهمند کرده است؛ یکی از مهمترین گواهان این سخن شعر معروفی است که هیچ واژه عربی در آن به کار نرفته است و در آن به کیش مهر، یا همان مهرپرستی و میترائیسم اشارهشده و نشان از آشنایی علامه با این آیین باستانی دارد این قصیده بیستودو بیتی، بیشک اتفاقی از واژگان عربی عاری نشده و نشان از اهتمام علامه به زبان فارسی دارد، مردی که تفسیر کبیر المیزان را تماما به زبان عربی انشاء کرد:
همیگویم و گفتهام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی است در کیش مهر
بروناند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور
ندارند کاری دلافگارها
بهجز اشک چشم و بهجز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام، دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر تودههایی ز پندارها
اهتمام به فرهنگ بومی وسرمایه اندیشه و هنر ملی، درسی است که بزرگترین اندیشمند زمانه به ما میآموزد. حفظ میراث ملی و علاقه فطری به وطن و زادگاه، بیآنکه در دام ترجیح دادن بیاساس خودمان بر ملتهای دیگر شویم و منافع ملی را بر همهچیز، حتی انصاف و حقانیت و عدالت و انسانیت مقدم بداریم، اندیشه پاکی است که علامه طباطبایی آن را صورتبندی میکند و این فکر روشن در شاگردان ایشان، که پایهریزان انقلاب و نظام اسلامی بودند نیز بهخوبی ظهور یافته است.
علامه طباطبایی
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.