از «شحنه نجف» تا «همای رحمت»
گروه فرهنگی
میگویند فردوسی در کاربست واژگان فارسی پشتکار و انگیزه ویژه داشت، اما یک واژه عربی است که فردوسی هم با تمام غیرتش بر زبان مادری، با تمام تعصبی که در عصرش علیه آن واژه وجود داشت، جابهجا آن را به کار میبرد. آن واژه نیست مگر نام مقدس «علی». در این یادداشت میخواهیم کمی در گلستان و بوستان ادبیات فارسی قدم بزنیم . در گوشه کنار آن به دنبال نام آشنای مولا بگردیم. پیش از فردوسی، از کسی که او را پدر شعر فارسی میخوانند شروع میکنیم. اجازه بدهید به ترتیب زمان جلو بیاییم. «رودکی» خطاب به امیرالمؤمنین میگوید همه عالم در مورد او مبالغه میکنند: « کسی را که باشد به دل، مهر حیدر؛ شود سرخ رو در دو گیتی به آور/ ای شاه نبی سیرت، ایمان تو محکم؛ ای میر علی حکمت، عالم به تو در غال.» این اشاره شاعر شاید به غالیان باشد، کسانی که در محبت مولا به انحراف و افراط رفتند و آن سخن حضرت که فرمود: «هلک فیَّ رجلان؛ محب غال و مبغض قال.» شاعر همعصر رودکی، کسایی مروزی هم گرایش شیعی دارد و ابیات محکم و زیبایی در وصف حضرت مولا: « مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر؛ بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار/ آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد؛ جز شیر خداوند جهان، حیدر کرار/ این دین هدی را به مثل دایرهای دان ؛ پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار/ علم همه عالم به علی داد پیمبر؛ چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار.»کمی که جلوتر برویم به شاهنشاه شعر فارسی، صاحب شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی میرسیم که گویا شاهنامه وجودش شاهی جز علی نداشت. او در جاهای مختلف شاهنامه سخن مولا را وسط میکشد اما بارزترین نمود آن در دیباچه کتاب است. در این دیباچه فردوسی عقیده تشیع خود را فریاد میکند. بعدها ابیاتی هم در مدح خلفا به این ابیات اضافه شده که اساتید و اصحاب نسخ با قطعیت انتساب آنها به فردوسی را رد کردهاند. فردوسی در دیباچه مینویسد: « به گفتار پیغمبرت راه جوی؛ دل از تیرگیها بدین آب شوی/ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی؛خداوند امر و خداوند نهی/ که من شارستانم علیم در ست؛ درست این سخن گفت پیغمبرست/گواهی دهم کاین سخن رای اوست؛ تو گویی دو گوشم پرآوای اوست/ منم بنده اهل بیت نبی؛ ستاینده خاک و پای وصی/حکیم این جهان را چو دریا نهاد؛برانگیخته موج ازو تندباد/چو هفتاد کشتی برو ساخته؛همه بادبانها برافراخته/یکی پهن کشتی بسان عروس؛بیاراسته همچو چشم خروس/محمد بدو اندرون با علی؛همان اهل بیت نبی و ولی/ اگر چشم داری به دیگر سرای؛ به نزد نبی و علی گیر جای/گرت زین بد آید گناه منست؛ چنین است و این دین و راه منست/ برین زادم و هم برین بگذرم؛چنان دان که خاک پی حیدرم.»
در جای دیگری نیز به ابیاتی بر میخوریم که چندان آموزنده نیست! فردوسی در آنها توصیه میکند که بله… دل را باید خوش داشت! «مگردان سرازدین وز راستی؛ که خشم خدای آورد کاستی/ چو این بشنوی دل زغم بازکش؛مزن بر لبت بر ز تیمار تش/گرت هست جام میزرد خواه؛ به دل خرمی را مدان از گناه/اگر در دلت هیچ حب علی است؛ تو را روز محشر به خواهش ولی است.» فردوسی مستقیما بحث شفاعت را مطرح میکند. میگوید با می و شراب دلت را خوش کن؛ گمان هم نکن که گناه است؛ دلخوشی گناه نیست؛ اما در ادامه گویی خودش میداند سخنش چندان موجه نیست، میگوید که اگر علی را دوست داری خیالت از محشر راحت باشد!
در قسمت دیگری که داستان پادشاهی شاپور پسر اردشیر باشد، فردوسی در اثنای داستان به مدح خداوند و پیامبر میپردازد و باز تشیع خود را عیان میکند: « ازو بر روان محمد درود؛بیارانش بر هریکی برفزود/سرانجمن بد ز یاران علی؛
که خوانند او را علی ولی…»
بعد از فردوسی میآییم جلو تا به قله دیگری از رشتهکوه ادب فارسی برسیم: مولوی. استاد شفیعی کدکنی معتقد است مولوی یکی از لطیفترین مدایح حضرت امیر را سروده.
در دفتر اول مثنوی مولوی به داستان نبرد حضرت امیر با عمرو بن عبدود اشاره میکند که در طی آن عمرو که شکست خورده و در واپسین لحظات حیات است، به صورت مولا آب دهان پرت میکند،اما در اثنای این ابیات گویی مولوی ناگهان خود را به جای عمرو فرض میکند و از زبان خود و عمرو توأمان، با مولا سخن میگوید: از علی آموز اخلاص عمل؛ شیر حق را دان مطهر از دغل/در غزا بر پهلوانی دست یافت؛ زود شمشیری بر آورد و شتافت/او خدو انداخت در روی علی؛ افتخار هر نبی و هر ولی/آن خدو زد بر رخی که روی ماه؛ سجده آرد پیش او در سجدهگاه/در زمان انداخت شمشیر آن علی؛ کرد او اندر غزااش کاهلی/گشت حیران آن مبارز زین عمل؛ وز نمودن عفو و رحمت بیمحل/گفت بر من تیغ تیز افراشتی؛ از چه افکندی مرا بگذاشتی/آن چه دیدی بهتر از پیکار من؛ تا شدی تو سست در اشکار من/آن چه دیدی که چنین خشمت نشست؛ تا چنان برقی نمود و باز جست/آن چه دیدی که مرا زان عکس دید؛ در دل و جان شعلهای آمد پدید/آن چه دیدی برتر از کون و مکان؛ که به از جان بود و بخشیدیم جان/در شجاعت شیر ربانیستی؛ در مروت خود کی داند کیستی/ای علی که جمله عقل و دیدهای؛ شمهای واگو از آنچ دیدهای/تیغ حلمت جان ما را چاک کرد ؛آب علمت خاک ما را پاک کرد/بازگو دانم که این اسرار هوست ؛ زانک
بی شمشیر کشتن کار اوست…»
ادامه دارد…
امام علی ( ع )
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.