ادبیات کلاسیک دانشگاه زندگی
گروه فرهنگی
علاقه افراطی به کسب مدارک دهنپر کن دانشگاهی تنها مختص به ایران نبوده و جامعه مدرن را درگیر خود کرده است. همچنین علاقه مفرط به رشتههایی که معروف به بازار کار خوب و درآمد بالا هستند نیز به ایران و خانوادههای ایرانی محدود نمیشود. گرچه امروز نسبت به گذشته توجه به رشتههای علوم انسانی و هنر بیشتر و مثبتتر شده است، اما همچنان این رشتهها از نظر بازار کار و درآمد آینده، مبهم و نامناسب تلقی میشوند. بر اثر اینگونه نگاهها، این رشتهها برای زندگی واقعی یک آدم کاربرد ندارند و به بازیگوشی و بیخیالی و اتلاف وقت میمانند. جامعه ما همین امروز هم اگر جوانی را در حال سر و کله زدن با مسائل پیچیده هندسی، یا حفظ کردن مجدانه علوم زیستی یا درگیری با لغات و گرامر زبان انگلیسی ببیند، خیلی بیشتر او را تحسین میکند تا جوانی که دارد شاهنامه میخواند و از سر لذت، سری همراه با لبخند تکان میدهد. این جامعه خواندن رمانهای قطور روسی را با دیده تردید و پرسش مینگرد: «به کجا ختم میشود؟ میخواهی به کجا برسی؟ این خواندنها اصلا مقصدی دارد؟ میتواند باعث شود در آینده روی پای خودت بایستی؟» جوانی که غرق در خواندن «کلیدر» محمود دولتآبادی است از نظر این جامعه ترحمبرانگیز است. او نه تنها برای آینده خود کاری نمیکند بلکه حتی باری از مملکت هم نمیتواند بردارد. مملکت صنعت میخواهد، اقتصاد میخواهد، پزشک میخواهد، حقوقدان میخواهد. قصه به چه کار این مملکت میآید؟
درست است که این حرفها را بیشتر از دهان مردمان خودمان شنیدهایم، اما مردم در تمام جهان نسبت به ادبیات و علوم انسانی نگاهی شبیه به این دارند. هرچند با گذشت زمان، ضرورت ذهنهای خلاق، شهودی، سناریوپرداز، منعطف و سیال حتی در امور دقیق بیشتر احساس میشود اما حس عمومی، کماکان همان است که بود. در همین راستا خواندن نظرات دنیل مندلسون درباره ادبیات و علوم انسانی و جامعهای که آنها را کنار بگذارد خواندنی است.
به نقل از ترجمان، دنیل مندلسون، استاد برجسته ادبیاتِ یونان و روم باستان، زندگینامهنویس و منتقد ادبی است. ادیسه، حماسه هومر است و مندلسون یکی از عمیقترین آثار روزگار ما را درباره این حماسه نوشته است، اثری به نام« درباره ادیسه». این اثر آمیزهای است از زندگینامه شخصی، تحلیل ادبی و تاریخ فرهنگی. او در این مصاحبه درباره اتهام «بهدردنخوریِ» آثار کلاسیک میگوید و با ارائه دیدگاههایی قانعکننده بیان میکند که مطالعه شاهکارهای ادبی طور ی ما را برای تجربههای انسانی نظیر عشق، اندوه، تردید و لذت مهیا میسازد که از عهده تحصیلات ظاهرا «بهدردبخور» خارج است.
او میگوید: «در برخی دانشگاهها، گروههای مختلفِ دانشکدههای علوم انسانی تعطیل میشوند و زبان و ادبیات یونان و روم باستان، با سرفصلهای کلی و بدون نگرش تخصصی، با تاریخ هنر، زبان فرانسوی، آلمانی و ایتالیایی ادغام میشود. این وضع قطعا نگرانکننده است. به نظرم همیشه جای نگرانی هست. معمولا وقتی آدمها مخالف تحصیل در مقاطع بالاترِ این رشتهها هستند، میگویند «ادبیات بهدردنخور است»، ولی من همیشه در برابر این حرف مقاومت میکنم. میتوانید حسابداری بخوانید که واقعا از یک نظر بهدردبخور است. اما اگر پدرتان فوت کند، مدرک حسابداریتان هیچ دردی از شما دوا نمیکند، ولی هومر میتواند به دادتان برسد. ادیسه کنارتان است. آثار ادبی برجسته به شما کمک میکنند درباره فناپذیری و مرگ عزیزان اندیشه کنید. و این به نظر من خیلی بهدردبخور است.
تحصیلات وسیعی که انسان را در زمینههای ادبیات، تاریخ، فلسفه، ریاضیات و علم حقیقتا آگاه کند انسانبودن و شهروندبودن را به ما میآموزد. میدانم که این حرفها به نظر خیلی آرمانگرایانه میرسند، ولی اگر وضعیت کنونیِ سیاسی و اجتماعیِ کشور را نشانه تمرکز نسل حاضر بر علوم کاربردی بدانیم، به نظر من حتما باید به فکر راهحل دیگری باشیم. تا آنجا که من میدانم، این دلمشغولیِ شدید و نامعقولی که نسبت به پولدرآوردن بهعنوان تنها هدف تحصیلات دانشگاهی وجود دارد شهروندانی بینهایت حقیر و فرومایه تحویل جامعه میدهد. به گمان من، اگر چیزی که ما به آن میگوییم «بهدردبخور» میانه خوبی با علوم انسانی نداشته باشد، به هیچ دردی نمیخورد.»
در ادبیات فارسی هم حماسه بیمانند فردوسی یعنی کتاب شاهنامه، منبعی است که برای زندگی به یک دانشگاه میماند. در آن هم رابطه با خدا یافت میشود و هم رابطه با خود. هم چگونگی رفتار در مواجهه با خانواده و هم پادشاهان و قدرتمندان خوب و بد. فردوسی در نگارش شاهنامه هرگز به تنهایی در پی خلق شخصیتهای اساطیری و افسانهای که محافل شبهای دراز زمستان را گرم کند نبوده است؛ بلکه آموزش نحوه درست زندگانی است که دغدغه او بوده و او را شایسته عنوان حکیم ساخته است. اگر این نبود، او هرگز نمیسرود:
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و زعنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
این خاصیت را اشعار منتسب به حکیم عمر خیام نیز دارد. ما را واکسینه میکند در برابر زندگی، در برابر دنیا و تمام مصائب آن. آموزش آکادمیک نمیتواند زندگی کردن را به انسانها بیاموزد و دستکم تا به امروز نتوانسته، اما این کاری است که ادبیات کلاسیک به خوبی از پس آن بر میآید. خیام با چند جمله کوتاه، آهنگین، صریح و محکم در قالب رباعی، دنیا را پیش چشم خوانندهاش بیآبرو میکند:
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش
هر کدام از کوزهها از خاکی ساخته شدهاند که در نگاه هنری خیام، گوشت و پوست و استخوان آدمی در آن تجزیه شده است. سرنوشتی که در انتظار امروزیان نیز هست و کوزهها آن را پیشبینی میکنند. با این بیت علیالظاهر نمیتواند پول درآورد. اما این بیت و ابیات نظیرش و اساسا جهان ادبیات، به ما شخصیتی عمیق میبخشد، چیزی که برای هر کاری به آن نیازمندیم. آمار بالای طلاق، خودکشی، افسردگی، مصرف مواد مخدر، بیکاری و ولنگاری و دیگر ناهنجاریهای اجتماعی نشانگر جامعهای است که برای زندگی کردن آماده نیست و آن را نیاموخته است. زندگی بدون ادبیات، نمیتواند نشانی از آزادگی داشته باشد و به اختگی نزدیکتر است. چنان که زندهیاد اسلامی ندوشن شاهنامه را داستان تکاپویی برای حفظ گوهر زندگی میداند: حرف بر سر چیست؟ جنگ بر سر چیست؟ در یک کلمه میتوان گفت بر سر آزادی و اسارت. جان و جوهر تراژدی رستم را «مقاومت» تشکیل میدهد، نظیر همان مقاومتی که «پرومتئوس» یونانی در برابر زئوس به خرج داد؛ هر دو «نه» میگویند تا آنچه را که اصل و گوهر زندگی میدانند محفوظ بماند.مرد آزاد چه راهی باید در پیش گیرد؟ آیا زندگی را به هر قیمت که بود بپذیرد و یا خود در تعیین بهای آن دست داشته باشد؟ اگر رستم برای پاسخ دادن به این سؤال انتخاب شده است برای آن است که تواناترین و نامورترین فرد دنیای شاهنامه است؛ چنانکه از قول فردوسی در تاریخ سیستان آمده: «خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم نیافرید.» اما توانايی و ناموری او در آن است که نماینده مردم است؛ پرورده تخیل هزاران هزار آدمیزاد است که در طی زمانهای دراز او را به عنوان کسی که باید تجسمی از رؤیاها و آرزوهایشان باشد، آفریدهاند.اسفندیار که نماینده اتحاد دین و دولت است، او را بر سر این دوراهی مینهد: یا دست به بنده بده و آسوده بچر، یا آزادی را برگزین و نابود شو! ولی قضیه به همین سادگی تمام نمیشود؛ روزگار که بازیگر است راه سومی نیز در آستین دارد و آن این است که شکارگر آزادی خود نخست در دامی که نهاده بیفتد، تا سپس نوبت به گزیننده آزادی برسد؛ کسی که آزادی را پذیرفت وقتی دستبسته نمرد، در هر حال فاتح است، زیرا آنچه را که خواسته به دست آورده، ولو به بهای زندگی خود.»
اردیبهشت، ماه کسانی بود که هر کدام آثاری به ارزش هزاران ساعت کلاس درس دارند. از سعدی گرفته تا فردوسی و خیام. اگر بگوییم ادبیات فارسی پنج قله بیهمتا دارد، تنها باید حافظ و مولوی را به این سه اضافه کنیم. این سه، مهمترین پاسداران زبان فارسی نیز هستند. چنانکه اگر یک دفعه تمام کتابها و آدمهایی که زبانشان فارسی است از کره زمین حذف شوند و یک نسخه از آثار آنها بماند، زبان فارسی با تمام ظرفیتها و دستاوردهای آن مانده است.
ادبیات , ادبیات کلاسیک
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.