آموزگار طریق نوین آموزش
گروه فرهنگی
شماره صد و چهل و چهارم مجله ادبی، فرهنگی «بخارا» به میرزا حسن رشدیه اختصاص دارد. رشدیه را بنیانگذار مدارس به سبک جدید در ایران میخوانند. ازآنجاییکه طرز فکر رشدیه در ایجاد نهاد آموزشی جدید، طرز فکری در قرابت با اسلام و همچنین فرهنگ بومی ایران بود و اهمیت این شخصیت در سیر نهاد آموزش ایران، این پرونده مفصل را برای خوانندگان روزنامه «رسالت» پوشش خواهیم داد.
رشدیه نودوسه سال عمر کرد. در سال ۱۲۹۸ در تبریز به دنیا آمد و در سال ۱۳۲۳ در قم وفات یافت. بر طبق روزشمار تدوینشده در این پرونده و نیز زندگینامههای نگاشته شده به قلم اشخاص مختلف، او که روحانیزاده بود با مشورت پدرش و هم به علت دغدغهای که ضمن مطالعه مطلبی در جراید در خصوص بیسوادی مردم ایران برای خودش حاصل شده بود، به جای آنکه به نجف برود و تحصیلات دینی را ادامه دهد برای تحصیل به خارج از ایران رفت تا شیوههای نوین آموختن را بیاموزد. او دارالمعلمین فرانسوی بیروت را برگزید که آن زمان از سرزمینهای عثمانی بود. اولین مدرسه ایرانی را در ایروان به سبک جدید به راه انداخت که این مدرسه به چشم ناصرالدینشاه در جریان بازگشت از سفری که به اروپا داشته بود، جالب و جدید آمد. ناصرالدینشاه از او دعوت میکند مدرسهای اینچنین را در ایران تأسیس کند. شاه تحت تأثیر همراهانش از دعوت خود پشیمان میشود اما رشدیه به تبریز میآید و مدرسهای میگشاید. طبیعی است که دستهای از مذهبیهای سادهاندیش و نزدیکبین و یا کسانی که از راه مکتبداری ارتزاق میکردند، رویکرد جدید در تدریس را برنمیتافتند. همانگونه که اصحاب طب سنتی یا به بیان بهتر طب قدیمی ورود پزشکانی که در خارج، طب جدید خوانده بودند را برنمیتافتند اما در پایان وادار به واگذاری صحنه به آنها شدند. رضا بابایی در این پرونده مینویسد آن زمان در مکتبخانهها قرآن، گلستان سعدی، مختارنامه، نصاب، ابواب و برخی تواریخ مانند تارخ معجم به دانشآموزان درس داده میشد آن هم پسازآنکه اندکی از الفبا را آموخته بودند. این کتابها کتابهایی است که فهم آنها برای بزرگسالان هم چندان ساده نیست. همان روزگار ضربالمثلی در دهانها بود که: «گلستان را در کودکی میخوانی در پیری میفهمی.» رشدیه علاوه بر جایگزین کردن آموزش الفبای نوین به جای «الف دو زبر ان…» کتب جدیدی را نیز وارد سفره آموزشی مدارس کرد. او خود ابداع الفبایی نوین را که از بیروت آموخته بود اصلیترین خدمتش میخواند، چراکه قافله تمدن جدید دیر یا زود پای مدارس جدید را به ایران باز میکرد. او میگوید: «خدمت بزرگ من تأسیس مدرسه در ایران نیست، اگر من این کار را نمیکردم دیر یا زود دیگری این کار را میکرد؛ خدمت ذیقیمت من ایجاد الفبای صوتی است که راه آموزش را سهل و آسان کرده و دانشآموزان بیگناه را از آن کورهراهها و عذاب خلاص کرده است.» بر اثر همین فشارها و بارها غارت شدن مدرسه تبریز با چوب و چماق و حتی متهم شدن به بابیگری، به دعوت امینالدوله و با حاشیهنویسی مظفرالدین شاه بر دعوتنامه
به تهران میآید و یک مدرسه رشدیه تأسیس میکند و نخستین کتابهای درسی را مینویسد. او بیستوهفت جلد کتاب درسی برای سوادآموزان فارسیزبان نوشت. مدرسه رشدیه تهران بارونق خوبی به کارش ادامه میداد و ۹ کلاس داشت که هر کدام بیستوپنج تا سی نفر دانشآموز داشتند. در این مدرسه دروس جدیدی مانند: زبانهای فرانسوی و روسی، تاریخ، نقشهکشی و دروس قدیمی مکتبخانهها با سیستم جدید آموزش داده میشد، اما با عزل امینالدوله و پیروزی مشروطه اوضاع مدرسه نابسامان شده و در نهایت نیز میرزا حسن به کلات تبعید شد. پس از مدتی دوباره به تهران آمد و مدرسه حیات جاوید را تأسیس کرد. میرزاحسن رشدیه ۱۰ سال پایانی عمر خود را به قم مهاجرت کرد یا تبعید شد و در آنجا نیز تحت حمایت مؤسس حوزه علمیه قم آیتالله شیخ عبدالکریم حائری یزدی مدرسه رشدیهای تأسیس کرد. در یکی از مقالههای این پرونده مجله «بخارا» به قلم علیاشرف فتحی، از قول نوه آیتالله حائری مینویسد: «همه جای ایران به مدارس وی حمله شد و تخریب شدند و گفتند که زنگ این مدارس همان ناقوس کلیساست، اما میرزا حسن رشدیه در قم توانست با حمایت حاج شیخ مدرسه تأسیس کند و هیچکس هم نتوانست اعتراضی بکند و تا پایان عمرش در قم زندگی کرد.» قبر میرزا حسن رشدیه در قم معلوم اما بسیار گمنام و مهجور است. علی مرادی مراغهای در این پرونده مینویسد: «مدتها در قم بودم و شنیده بودم در گورستان نو قم دفن شده است. روزی عزمم را جزم کردم تا قبرش را پیدا کنم. وارد قبرستان که شدم زیر آفتاب داغ و کشنده تیرماه قم، یک ساعت سرگردان به قبرها سرک کشیدم، اما انگار یکی از برجستهترین مشاهیرمان دود شده و به هوا رفته بود. حسابی کلافه شدم و به دفتر قبرستان برای راهنمایی پناه بردم. مردی میانسال که در دفاتر به دنبال حرف «ر» میگشت سرانجام خسته شد و بهطعنه گفت: «چی شده بعدازاین همه مدت به دنبال صاحب این قبر میگردی؟ مگر پدرت است؟ در جواب گفتم آری پدرم است و اگر فروعی از دانش ادب بهره برده باشی پدر تو نیز هست!» پس از کلی گشتن و ورق زدن سرانجام شمارهای به دستم داد. باید با شماره قبر «پدر مدارس نوین ایرانزمین» را پیدا میکردم. سرانجام به قبری میرسم که در گرد و خاک چنان مدفون گشته که تنها گوشه سنگ کوچک «بنیانگذار مدارس جدید در ایران» هویداست. با خود میگویم این بزرگی که اینجا چنین گمانم خوابیده اگر در میان یک ملت قدرشناس بود آیا مجسمهاش بر میادین اصلی شهرها آذین نمیبست؟» (اکنون مزار او مرمت شده است.)
او در کتابهای «هدایه التعلیم» و «نهایه التعلیم» جملات شیرین و جالبی دارد که نشان میدهد او مسلمانی وطندوست بوده است. «اجانب را بر اقارب ترجیح دادن ابلهی است./ اجنبی کسی است که خداشناس نباشد اگرچه برادر باشد./ در و دیوار خانه را چنان تازه نگه میدارم که انگاری تازهساز است./ سیگار اگر از تنقلات سقر نباشد، یقینا در بهشت هم نیست!/ از انواع طعامها به نباتی مایلترم تا به غیر نباتی./ اگر در شریعت مباح نبود، غذای گوشتی را بر خود حرام میکردم و…»
نیما یوشیج پس از وفات او در رثایش چنین میسراید:
یاد بعضی نفرات
روشنم میدارد:
اعتصام یوسف،
حسن رشدیه.
قوتم میبخشد
ره میاندازد
و اجاق کهن سرد سرایم
گرم میآید از گرمی عالی دمشان.
نام بعضی نفرات، رزق روحم شده است.
وقت هر دلتنگی، سویشان دارم دست.
جرئتم میبخشد،
روشنم میدارد.
میرزا حسن رشدیه
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.