تفسیر متن وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 95813
  پرینتخانه » اخبار دیگران تاریخ انتشار : ۰۹ دی ۱۴۰۲ - ۹:۱۰ |

تفسیر متن وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز

گابریل خوزه گارسیا مارکِز (Gabriel José García Márquez) بزرگ‌ترین نویسنده کلمبیایی بود که در سال 2014 درگذشت، مارکز بین مردم کلمبیا و کشورهای منطقه بسیار مشهور بود که به خاطر مشکلاتی که با دولت وقت داشت مجبور شد به مکزیک مهاجرت کند.
تفسیر متن وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز

گابریل خوزه گارسیا مارکِز (Gabriel José García Márquez) بزرگ‌ترین نویسنده کلمبیایی بود که در سال ۲۰۱۴ درگذشت، مارکز بین مردم کلمبیا و کشورهای منطقه بسیار مشهور بود که به خاطر مشکلاتی که با دولت وقت داشت مجبور شد به مکزیک مهاجرت کند.

گابریل گارسیا مارکز یکی از برترین نویسندگان در سبک رئالیسم‌جادویی بود و برای داستان‌هایش ارزش بسیاری قائل بود به‌طوری که برای نوشتن کتاب صد سال تنهایی که یکی از بهترین کتاب های جهان در سبک رئالیسم جادویی است، نزدیک به مدت ۲ سال در تنهایی وقت خود را برای خلق این شاهکار صرف کرده است.

در ادامه این مطلب متن وصیت‌نامه گارسیا مارکز را برای شما با لحنی ساده و به صورت تفسیر شده بیان می‌کنیم.

وصیت گابریل گارسیا مارکز کتاب صدسال تنهایی چه بود؟

اگر خداوند فراموش می‌کرد که من انسانی فانی هستم و بخشی از زندگی را به من هدیه می‌داد احتمالا خیلی از چیزهایی که درباره‌شان اندیشیدم و نوشتم را بیان نمی‌کردم (یعنی اگر می‌دونستم زندگی طولانی‌تر از این حرفاست، شاید رعایت می‌کردم و یک سری چیزهارو نمی‌گفتم)، هرچیزی را به خاطر خودش دوست داشتم نه به خاطر قیمت و ارزش مادی، رویا را به خواب ترجیح می‌دادم، چونکه هر یک دقیقه خوابیدن معادل ۶۰ ثانیه زندگی نکردن است.

زمانی که دیگران متوقف می‌شدند من ادامه می‌دادم، بیدار می‌ماندم و به خواب‌های دیگران گوش می‌کردم و وقتی در حال صحبت کردن هستند از خوردن بستنی لذت می‌بردم.

اگر خدا یک تکه کوچک از حیات و زندگی را به من ارزانی می‌کرد، لباس‌های معمولی می‌پوشیدم، زیر نور آفتاب از تابش آن لذت می‌بردم، نه فقط جسمم بلکه روحم را هم عریان و لخت می‌کردم. ناراحتی‌هایم را روی تکه یخی می‌نوشتم و زیر آفتاب به تماشای آب شدن آن می‌نشستم (به این منظور که از دیگران دلخور نمی‌شدم و راحت و آزادانه زندگی می‌کردم)، نه فقط با فکر کردن به ونگوک شعری از بندتی روی ستاره‌های نقش می‌زدم بلکه موسیقی از سرات شباهنگی برای ماه می‌خواندم.

برای گل‌های رز سرخ که از وجود خار آزرده هستند اشک می‌ریختم و با بوسه به استقبال گلبرگ‌های آن می‌رفتم، اگر بخشی از زندگی به من تعلق داشت برای ابراز احساساتام نسبت به دیگران هیچوقت درنگ نمی‌کردم و حس درونی‌ام را به همه می‌گفتم. به همه مردم این واقعیت را می‌گفتم که دوستشان دارم و انسان‌ها را قانع می‌کردم تا نسبت به هم عشق و علاقه داشته باشند و چه اشتباه بزرگی است که به خاطر ترس از پیری و پایان عاشق نشویم، به همه می‌گفتم که عشق بورزند تا روزی که پیر بشوند، به کودکان پر و بال می‌دادم اما در مسیر پروازشان دخالت نمی‌کردم تا خودشان انتخاب کنند، به سالمندان یاد میدادم مرگ از پیری جداست؛ بلکه با فراموشی خودمان شکل می‌گیرد.

Description: G:\share\رپورتاژ - 2024 - سئوکار\وصیت-نامه-گابریل-گارسیا-مارکز.jpg

ای انسان‌ها من از شما خیلی چیزها یاد گرفته‌ام، یاد گرفته‌ام که همه می‌خواهند قله را فتح کنند و به خوشبختی برسند در حالی که خوشبختی اصلی در مسیر فتح قله است نه در نوک قله، یاد گرفتم وقتی فرزند کوچکی برای اولین بار انگشت دست پدرش را می‌گیرد تا ابد اون را درگیر خودش می‌کند (عشق پدر به فرزند)، یاد گرفتم انسان فقط در زمانی که دیگران از او درخواست کمک می‌کنند حق دارد نگاهی حق‌به‌جانب به خودش بگیرد در غیر اینصورت نباید مغرور شود. (منظور این است که به دیگران کمک کنیم و از عملکرد خود خوشحال باشیم)، خیلی چیزهای زیادی از شما مردم عزیز یاد گرفته‌ام اما چه فایده که بعد از مرگ وقتی در تابوت قرار گرفته‌ام دیگر هیچکدام به درد نمی‌خورد، و با بدرقه شما به خانه تنهاییم نقل مکان می‌کنم.

همیشه احساساتت را بیان کن و به آنچه اعتقاد داری عمل کن، اگر بدانم که امروز آخرین روز زندگی من است تورا محکم در آغوش می‌گیرم و از خداوند بابت اینکه اجازه داده در این مدت مراقب روح تو باشم تشکر می‌کردم. اگر بدانم امروز که از خانه بیرون می‌روم و آخرین روزی است که تورا می‌بینم به آغوش می‌گرفتمت، فقط برای اینکه لحظه‌ای بیشتر در کنارت باشم اسم‌ت را صدا می‌کردم تا برای آخرین بار زمان بیشتری در کنارت باشم. اگر می‌دانستم آخرین باری است که صدایت را می‌شنوم تک‌تک کلماتت را ضبط می‌کردم و هزاران بار گوش می‌کردم، اگر قرار است برای بار آخر ببینمت احساسم را بیان می‌کردم که دوستت دارم، بدون آنکه مثل یک احمق فکر کنم که خودت می‌دانی و بیان نکنم.

همیشه زندگی به ما فرصتی دوباره می‌دهد، روزی تازه تا زندگی کنیم و بهترین کارها را انجام دهیم، اما اگر اشتباه کنم و امروز روز آخر زندگی من باشد فقط می‌خواهم یک جمله بگویم که تا ابد فراموش نکنی و آن جمله “دوستت دارم” است.

برای هیچ انسانی تضمین نشده که فردایی وجود داشته باشد، هیچکس از زمان مرگ خودش مطلع نیست و شاید امروز آخرین روز زندگی تو باشد، چه پیر باشی چه جوان، پس فرصت را از دست نده تا پشیمان نشوی و به هرکه دوستش داری، بگو دوستت دارم، در آغوش بکش و لبخند بزن، شاید آخرین فرصت تو باشد.

دوستانت را در کنار خودت نگه دار و رابطه مهربانانه‌ای با آن‌ها داشته باش، همواره خواسته‌هایت را با آن‌ها مطرح کن، همیشه افکارت را بیان کن، بیان کن “متاسف ام” بیان کن “متشکرم” بیان کن هرچه که باید بگویی، هیچکس تورا با افکارت به یاد نمی‌آورد بلکه با سخنانی که بیان کردی به یاد می‌آورد. پس از خدا درخواست کن قدرتی به تو بدهد تا احساساتت را بیان کنی تا همه بدانند حضورشان برای تو چقدر ارزشمند است.

پایان.

این بود متن و تفسیر وصیت‌نامه گابریل گارسیا مارکز نویسنده کتاب صد سال تنهایی که به عنوان مشهورترین کتاب این نویسنده کلمبیایی شناخته می‌شود، متنی که انسان را به فکر فرو می‌برد که چقدر عمر کوتاه است و زندگی فانی‌ست، پس باید احساسات خود را نسبت به دیگران بیان کنیم و همراه به دیگران عشق بورزیم، شاید فردا دیر باشد… همین امروز فرصت را دریاب و احساساتت را بیان کن.

ممنون که تا پایان این مطلب همراه ما بودید.

|
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.