عاقبت بخير - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 2266
  پرینتخانه » اجتماعی, اسلایدر تاریخ انتشار : 06 اردیبهشت 1398 - 23:27 |
پيکر مطهر شهيد مدافع حرم، مجيد قربانخاني پس از سه سال تشييع شد:

عاقبت بخير

بهار كه به نيمه مي‌رسد گويي زيبايي‌هاي خداوندي نمايشي دوچندان مي‌يابد و تحول و زايشي نو زمين را در بر مي‌گيرد و ارديبهشت آيينه تمام‌نماي اين تغيير است.
عاقبت بخير

بهار كه به نيمه مي‌رسد گويي زيبايي‌هاي خداوندي نمايشي دوچندان مي‌يابد و تحول و زايشي نو زمين را در بر مي‌گيرد و ارديبهشت آيينه تمام‌نماي اين تغيير است. اينبار زيبايي‌هاي طبيعت با جلوه‌اي ديگر از الطاف خداوندي عجين شد و حضرت دوست، شور و حال و عيش و نوش معنوي را بارديگر به مردمان ايران‌زمين ارزاني داشت. ارديبهشت، ماه بهشتي خدا، اينبار عطرآگين با عطر حضور شهيدي از جنس غافله كربلا بود؛ شهيدي رها از وابستگي و دلبستگي دنيوي. مجيد قصه ما، از تبار مردان راستيني بود كه با دلي پاك و باطني بي آلايش، خود را از بند دنيا رهانيد و «سفره‌خانه» دنيا را به اميد سفره‌خانه دوست رها كرد. و خداوند چه زيبا دوستانش را به منزل باز مي گرداند؛ در ارديبهشتي‌ترين ماه سال، مجيد قربانخاني بر دستان عاشقان ولايت تشييع شد تا حضرت دوست دلدادگانش را اينگونه تقدير كند. مراسم وداع با شهيد مجيد قربانخاني باصحنه‌هاي عجيبي از حضور اقشار مختلف و متفاوت تهراني برگزار شد و استخوان هاي باقي مانده از پيکر مطهر او تشييع شد.
«مجيد» نشانه‌هاي زيادي از خود بر جاي نگذاشته بود. آنطور که رفته بود نشان مي‌داد که فکري براي بازگشت نکرده است، اما سه سال بعد، بخش جامانده‌اش را باز مي‌گردانند و اسمش باز هم بر زبان‌ها گل کرده است: «مجيد قربانخاني»! لقب «حر مدافعان حرم» را به او داده‌اند؛ اينکه چقدر به‌جا يا نابه‌جا است، اهميتي ندارد
آنچه بيشترين اهميت را دارد، اين است که همه آشنايانش و هر کسي که مي‌خواهد از او حرف بزند، بر عنصر «آزادگي» (حريت) هميشگي او دست مي‌گذارد. کسي هرگز نمي‌گويد او به يکباره و به طور کامل متحول شده است، نمي‌گويد سياه بود و به يک‌باره سفيد شد، تيره بود و به يک‌باره روشن شد و… او پسري با دغدغه‌هاي انساني در يک جامعه کاملاً معمولي بود، جوانمردي در زمانه‌اي ميان‌مايه که کم‌تر رنگ جوانمردي داشته و دارد.
اتفاقي که براي مجيد مي‌افتد بيشتر شبيه نوعي تکامل شخصيتي است، نه از اين رو به آن رو شدن. او جواني تهراني با همه مشخصات امروزي‌اش بود، نه اسطوره‌اي آنجايي و نه يک موجود باري به هر جهتِ اينجايي. آزاده بود چون انساني در طبيعي‌ترين وضعيت خويش، مردي غيور بود در معمولي‌ترين وضعيت مردانگي، معتقد و متعهد بود، در عادي‌ترين وضعيت يک انسان معقول. آنچه مجيد را مجيد مي‌کرد يک «طلب» هميشگي بود. او مي‌دانست نابسنده است و بايد چيزي بشود. حيات روزمره راضي‌اش نمي‌کرد و گسستي در موقعيت معمولي حياتش را طلب مي‌کرد تا بتواند به قول خودش، از خويش «آدم» بسازد. آرزو و طلب مدامش به بيان ساده و لوطي‌وار خودش «آدم شدن» بود.
مجيد دارد برمي‌گردد و به عنوان کسي که يک گسست عميق را با «جان» آزموده، حالا مي‌خواهد براي ما هم تجربه‌اي از يک گسست را گوشزد کند. تجربه‌اي ناب از يک جابه‌جايي عمقي در حيات کنوني همه ما، که مجيدوار نيازمند آنيم تا حيات و احيايي دوباره را به تجربه بيازماييم. سه سال گذشته و حالا آخرين نشانه‌اي که از او مانده است، در کنار ماست: «پيکرش»!
پس از شهادت «مجيد قربانخاني» صحبت کردن از او به عنوان يک «نشانه‌» دشوار بود؛ او نشاني از خويش نگذاشته بود. او چهره يا «کسي» نبود که به برجستگي از او ياد شود. او از قبيله همين انسان‌هاي معمولي اطراف ما بود. کساني که در عين همه‌کس بودن، هر کدام براي خود کسي هستند و اساساً ماييم که سهل‌انگارانه از کنارشان رد مي‌شويم و مي‌گذريم و بر اين حقيقت واقف نمي‌شويم که «انسان دنيايي است». اينها فقط در هنگامه‌هاي گسست، ما را به خويش جلب مي‌کنند و تا به آنها بنگريم، از خويش غافل شويم و «انسان در مغاک» را به نظاره بنشينيم. شهادت مجيد گسست نخست بود و حالا بازگشتش دومين گسست. پس از شهادت کمتر کسي به مغاکي که انساني را در خويش برده بود واقف شد، از جمله خود نگارنده اين سطور که شناختي از او نداشت؛ حالا بعد از سه سال، چشم‌هاي بيشتري به سمت او و گسست‌هاي زندگي‌اش جلب شده است.
اما در همان روزهاي نخست چند تن دست به کار شدند. ساکت ننشستند و از مجيد حرف زدند و نوشتند و فيلم ساختند. يکي از اينها «عابدين مهدوي» فيلم‌ساز و مستندساز است که در آخرين اثرش با عنوان «قفس» مجيد قربانخاني را به عنوان يک مدافع حرم يا به بيان خودش «مدافع انسانيت» گنجاند و بازآفريني کرد؛ ديگري «کبري خدابخش دهقي» که کتاب زندگي شهيد «مجيد قربانخاني» را با عنوان
«پناه حرم» که از چاپ دوم به «مجيد بربري» تغيير نام داد، نوشت و منتشر کرد. به سراغ هر دوي اين‌ها رفتيم تا بپرسيم چرا «مجيد» توجهشان را جلب کرد و چه باعث شد که آن نام دست به کار شوند!
عابدين مهدوي با شور از مجيد سخن مي‌گفت و بيم داشت که مخاطبانش تصور کنند در حال غلو يا اسطوره‌سازي و «بازنمايي واقعيت به مثابه معجزه» است. ولي با نوعي دلخوري تاکيد مي‌کرد من واقعيتي که رخ داد را مي‌گويم
هر کسي هر طوري که دوست دارد فکر کند، برايم مهم نيست. عابدين «قفس» را با موضوع ظلم داعشي‌ها بر زنان و کودکان ايزدي ساخته و فيلمش روايت‌گر داستان انساني‌هايي آزاده است که از سراسر دنيا براي کمک به مردمان کُرد و ايزدي جمع مي‌شوند. او تلاش کرده بود انساني‌هايي را روايت کند که هيچ‌کدامشان افرادي نظامي نبودند، و فقط با غيرت انساني‌شان به جنگ با ظالمان برخاسته بودند. آدم‌هايي از سراسر اروپا و آسيا و البته ايران. او شخصيت‌هايي واقعي را از کشورهاي متعددي چون اسپانيا و فرانسه و بلژيک، انگلستان و… و البته از ايران ساخته بود که اگر چه به «مدافعان حرم» موسوم شدند، اما پيش از آن «مدافعان انسانيت» بودند و از جان و مال زنان و کودکان در برابر ظالم دفاع مي‌کردند.
عابدين مي‌گفت: دنبال يک شخصيت واقعي بودم که در فيلم «قفس» نماينده بچه‌هاي ايراني مدافع حرم و مدافع انسانيت باشد؛ اينکه چطور ما به شخصيت شهيد «مجيد قربانخاني» رسيديم داستاني طولاني دارد. ما بازيگري داشتيم به اسم «علي نکته‌سنج» که از رفقاي ما است. او قرار بود نقش يک شهيد انگليسي را که براي مقابله با داعش به سوريه آمده بود، بازي کند. ما بازيگران را بر اساس شباهت به شخصيت اصلي انتخاب مي‌کرديم و علي نکته‌سنج تا حدي شبيه شهيد انگليسي بود و با گريم چهره‌اي از علي درآورديم که تقريباً شبيه چهره شهيد انگليسي شده بود. اما يک مشکلي وجود داشت؛ علي نکته‌سنج آذري‌زبان بود و لهجه داشت و وقتي مي‌خواست به زبان انگليسي صحبت کند، نمي‌توانست لهجه آذري‌اش را مخفي کند و اين مشکلاتي را ايجاد مي‌کرد. ما خيلي با علي نکته‌سنج تمرين کرديم و در طول زمان وضعيت صحبت کردنش بهتر شد، ولي کامل رفع نشد. ما هر قدر کلنجار رفتيم و تمرين کرديم موفق نشديم و در نهايت از علي عذرخواهي کرديم و او را کنار گذاشتيم.
عابدين ادامه مي‌دهد: ولي علي با وجود اعتقاداتي که داشت خيلي دوست داشت در اين فيلم بازي کند و مي‌توانم بگويم که خيلي دلگير بود و از خدا مي‌خواست در اين پروژه نقشي داشته باشد. در همين حين من دنبال آن شخصيت واقعي ايراني به عنوان نماينده ايراني‌ها در فيلم بودم. يکي از دوستان مجيد قربانخاني را معرفي کرد و گفت اين شهيد شاخصه‌هايي که تو مي‌خواهي دارد، بر مبناي آزادگي و غيرتش به سوريه رفته است، ربطي هم به فضاهاي ايدئولوژي‌زده نداشته و براي گرفتن پول و کسب منفعت به آنجا نرفته و… من به سراغ خانواده مجيد رفتم و با آنها حرف زدم. مادر مجيد از فراق فرزندش حال خرابي داشت، ولي حس خيلي خوبي داشت و آن حس را به من هم منتقل کرد. بعد از صحبت با مادر مجيد و چيزهايي که درباره مردانگي و غيرت و جوانمردي مجيد گفت، به دلم افتاد که مجيد را در فيلم «قفس» داشته باشيم. اما هنوز چهره مجيد را نديده بودم. موقع رفتن از آنجا، مادر مجيد يک سي‌دي به من داد و گفت اينها عکس‌هاي مجيد است.
عابدين از خانواده مجيد جدا مي‌شود و به محل کارش مي‌رود و شروع به ديدن عکس‌هاي مجيد مي‌کند. مي‌گويد: همين که اولين عکس‌هاي مجيد را ديدم به طرز معجزه‌آسايي شباهتي ميان او و علي نکته‌سنج تشخيص دادم که براي خودم هم باورپذير نبود. با خودم گفتم «اينکه خود علي نکته‌سنج است!» عکس‌هاي بيشتري ديدم و شباهت اين دو چهره بيشتر و بيشتر برايم عجيب شد. زدم زير گريه و با صداي بلندي که براي خودم هم عجيب بود گريه مي‌کردم. شب بود، همان موقع زنگ زدم به علي نکته‌سنج و گفتم فردا صبح زود، آب در دستت بود بگذار زمين و بيا پيش من. تا اين را گفتم ديدم علي نکته‌سنج هم گريه مي‌کند. به من گفت به دلم برات شده بود به من زنگ مي‌زني. فردا صبح آمد عکس‌ها را ديد گفت «عابدين اين خود منم!».
به گفته عابدين مهدوي در همين لحظه «مجيدِ فيلم قفس» به يکباره شکل گرفت: ” ما علي را اصلاً گريم نکرديم. يک کلاه بر سرش گذاشتيم و کمي پوستش را سوزانديم و شد «مجيد قربانخاني».”خبر حضور شخصيت مجيد در قفس را به خانواده شهيد قربانخاني داديم و آنها خيلي خوشحال شدند و اين مايه مباهات ما بود.
از عابدين مهدوي مي‌پرسم «آن‌چيزي که باعث شد آن روز در حضور مادر شهيد به اين نتيجه برسي که بايد از اين شخصيت در فيلمت استفاده کني چه بود؟» در جواب مي‌گويد: جذابيت مجيد براي من اين بود که او يک کاراکتر عجيب و غريب داشت. گويي يک نماينده بالفطره از جوانان ايراني است. کساني که شايد هيچ ربطي به فضاهاي معنوي، اعتقادي، ديني و به بياني ايدئولوژيک نداشته باشند ولي در نهايت دلشان دنبال يک حقيقت معنوي است و طي آن دست به کارهاي بزرگ مي‌زنند. به نظرم چنين شخصيتي براي مردم ما جذاب است و ما کمتر توانسته‌ايم وجوه پنهان چنين شخصيت‌هايي را آشکار کنيم.
وي ادامه مي‌دهد: مجيد شغلش چيزي بود که کمترين ارتباطي به اين فضاها نداشت؛ او سفره‌خانه سنتي داشته. حال و هوا و دغدغه‌هايش چيز متفاوتي با اين فضاها بوده است و وقتي تصميم مي‌گيرد به سوريه برود کاملاً «دلي» تصميم مي‌گيرد اين کار را بکند. خيلي‌ها مي‌گفتند مدافعان حرم پول هنگفت مي‌گيرند و به سوريه مي‌روند ولي مجيد اساساً نيازي به پول نداشت. مي‌گفتند مخ اينها را شست‌وشو داده بودند و فرستاده بودند آنجا، در حالي که او خودش التماس کرده بود تا او را به سوريه ببرند! او نه پيشينه کار نظامي داشت، نه يک پيشينه خاص ديني و اعتقادي و ايدئولوژيک! او يک انسان غيور و آزاده به تمام معني بود و براي همين رفته بود. نه خوشي زير دلش زده بود، نه بر اساس هيجانات بچه‌گانه چنين تصميمي گرفته بود. چيزي که در او منحصر به فرد بود آزادگي و غيرت انساني‌اش بود و من به اين دليل او را انتخاب کردم.
عابدين که حالا در اوج احساسات از شهيد مجيد قربانخاني سخن مي‌گويد، اظهار مي‌کند: سه چهار روز پيش در استان خوزستان ياد مجيد قربانخاني افتادم و خيلي به او فکر مي‌کرد، شب که خوابيدم خواب مجيد را ديدم و صبح که بيدار شدم برايم خيلي عجيب بود. چند ساعت بعد در خبرها خواندم که پيکرش پيدا شده و قرار است در تهران تشييع اش کنند. اين به نظر من يک نشانه خيلي زيبا است.
شخص ديگري که پس از شهادت شهيد قربانخاني درگير انجام کاري درباره او مي‌شود «کبري خدابخش دهقي» نويسنده اصفهاني است. او مدتي پس از شهادت مجيد کتاب «مجيد بربري» (پناه حرم) زندگينامه داستاني شهيد قربانخاني را با انتشارات دارخوين اصفهان منتشر کرد. از او مي‌پرسم مي‌گويند مجيد دچار تحولي در زندگي‌اش شده بود و اين نوعي جذابيت دراماتيک را رقم مي‌زند، شما به دليل اين جذابيت سراغ زندگينامه مجيد رفتيد؟ خدابخش حرفم را نفي مي‌کند و مي‌گويد: اصلاً قبول ندارم که او پيش از عزيمت به سوريه در يک دنياي ديگر بوده و به يکباره تغيير جهت مي‌دهد. او هيئت مي‌رفته، اگر چه هيئتي نبوده است؛ دعوا مي‌کرده ولي دعوايي نبوده است. آنچه که بايد درباره اين شخصيت در نظر داشته باشيم اين است که او از پيش قابليت و ظرفيت آنچه را که نصيبش شده، داشته است.
خدابخش ادامه مي‌دهد: دايي مجيد يک سفره‌خانه مجلل و گران‌قيمت داشته است. دايي‌اش تعريف مي‌کند که يک روز مجيد دست يک کودک کار را گرفته بود و از پايين شهر به بالاي شهر پيش ما آورد و گفت دايي زود يک شيشليک بزن و بده به ما. دايي‌اش مي‌گويد من ناراحت شدم و گفتم اين بچه را چرا آوردي؟ تو چه نسبتي با او داري؟ و… مجيد در پاسخ مي‌گويد اين بچه سر چهارراه بود و به من گفت نمي‌داند شيشليک چيست! من او را آورده‌ام تا شيشليک را ببيند و بخورد و بفهمد که شيشليک چيز خاصي نيست!
نويسنده «مجيد بربري» تاکيد مي‌کند: من معتقدم شهيد قربانخاني زمينه و ظرفيت‌اش را داشته که به آن جايگاه رسيده است. درست است که شايد نمازش را به شکل مرتب و سر وقت نمي‌خوانده يا اهل تعبد و تشرع نبوده است ولي ظرفيتي داشته که شايد خيلي از کساني که نماز را در اول وقت مي‌خوانند و بسيار هم متشرع هستند چنين ظرفتي نداشته باشند.
او به خاطرات ديگري از مجيد قربانخاني اشاره مي‌کند و مي‌گويد: مجيد يکبار در اربعين با پاي پياده به کربلا مي‌رود؛ در آن سفر که با دوستانش مي‌رود هر کسي از امام حسين (ع) و حضرت ابالفضل (ع) حوائجي را طلب مي‌کرده است. يکي سلامتي مي‌خواسته، ديگري آسايش و توفيق در زندگي و…. آنچه که درباره مجيد جالب است و همسفرانش نقل مي‌کنند اين است که در آن سفر مجيد از خداوند و حضرات معصومين فقط يک چيز مي‌خواهد؛ مي‌گويد «فقط مي‌خواهم آدم بشوم!». از آن زمان به بعد مجيد شروع مي‌کند و به قول خودش با توبه‌اي که کرده تلاش مي‌کند به انساني ديگر تبديل شود. اين اتفاق هم براي دوره‌اي است که اصلاً بحث سوريه و دفاع از حرم و… مطرح نبوده يا در ذهن مجيد جايي نداشته است. خدابخش با اشاره به سفرش به سوريه اظهار مي‌کند: بعداً او با ارتباطاتي که با بچه‌هاي محله‌شان داشته است از قضيه دفاع از حرم و اعزام به سوريه آشنا مي‌شود و با خواهش از هم‌محلي‌هايش که در اين حوزه فعال بوده‌اند مي‌خواهد او را به سوريه بفرستند. فيلمي از مجيد در سوريه هست که در آن مي‌بينيم او در کنار حرم حضرت رقيه (س) حال عجيبي دارد و من فکر مي‌کنم تحول واقعي در آنجا اتفاق افتاده و مجيد پس از آن شخص ديگري مي‌شود که با آدم‌هاي معمولي فرسنگ‌ها فاصله پيدا مي‌کند و در نهايت هم به وصال مي‌رسد.او در پايان سخنانش بازگشت پيکر شهيد مجيد قربانخاني را يک «رويش دوباره» مي‌خواند و مي‌گويد: طي اين سه سال که از شهادت شهيد قربانخاني گذشته است، تعداد زيادي از جوانان بواسطه او محول شده‌اند و اينها هم تخيل يا توهم نيست و من به عينه شاهد اين تحولي که بواسطه شهادت مجيد در جوانان اتفاق افتاده، بوده‌ام.

| منبع خبر : مهر
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : دیدگاه‌ها برای عاقبت بخير بسته هستند

مجوز ارسال دیدگاه داده نشده است!

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.