گناه نابخشودنی - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 12371
  پرینتخانه » اجتماعی, ویژه تاریخ انتشار : 25 آبان 1398 - 9:08 |
گفت‌و‌گوی شبکه تصویری «رسالت» با یک قربانی اسیدپاشی؛

گناه نابخشودنی

اسيدپاشي يکي از شديدترين انواع خشونت به شمار‌مي‌رود که عموما عليه زنان صورت گرفته و ممکن است در مواردي منجر به مرگ قرباني نيز شود.
گناه نابخشودنی

اسيدپاشي يکي از شديدترين انواع خشونت به شمار‌مي‌رود که عموما عليه زنان صورت گرفته و ممکن است در مواردي منجر به مرگ قرباني نيز شود.
تعداد قربانيان اسيدپاشي در ايران، اندک است، اما عدم حمايت از همین قربانیان باعث شده تا هر از گاهي اين افراد گلايه‌هاي خود را نزد رسانه‌ها ببرند يا در فضاي مجازي منتشر کنند.«مريم نجاتي» يکي از قربانيان اسيدپاشي است که با وجود آسيب زيادي که از اين حادثه ديده بود، به طور معجزه‌آسايي توانسته سلامت روحي و رواني خود را به دست آورد و با داشتن روحيه بالا بتواند در درمان بخش‌هايي از بدنش که با اسيد تخريب شده‌اند نقش مؤثري داشته باشد.

اما مريم هم مانند ديگر قربانيان اسيدپاشي با مشکلاتي مواجه بوده و هست، به همين دليل مريم به عنوان يکي از مهمانان مجله تصويري «رسالت» انتخاب شد تا بتواند در مقابل دوربين مشکلات زني که حالا قرباني اسيدپاشي شده است را بگويد.در ادامه بخش هايي از اين گفت و گو را مي خوانيد.
*در ابتدا بگوييد که چه کسي اين بلا را سر شما آورد؟
همسر من بعد از ۱۲ سال زندگي مشترک به خاطر اختلافاتي که در زندگي داشتيم و به دليل عصبي بودن بيش از حد، اين بلا را سر من آورد. مدت ها بود مي‌خواستم از او جدا شوم، چون نمي‌توانستيم با هم زندگي کنيم اما او نمي‌خواست و دوست نداشت از من طلاق بگيرد. براي اين که طلاق نگيرم و هميشه با او بمانم با من اين کار را کرد. در ذهن خودش فکر مي‌کرد اگر طلاق بگيرم حتما ازدواج مي‌کنم و مي‌خواست صورت من خراب شود تا نتوانم ازدواج کنم. براي همين اين کار را با من کرد.
* بعد از اسيدپاشي چه اتفاقي براي شما افتاد؟
صورت، موهاي سر، دست‌ها و قسمت‌هايي از بدنم خيلي آسيب ديدند البته يک سال است که تحت درمان هستم. خوشبختانه به لطف خدا درمان‌ها روي من خيلي خوب جواب داده و از کارهاي درماني نتيجه گرفتم و خودم هم خيلي پيگير بودم و با انگيزه پيگير درمان خود بودم و خوشبختانه جواب گرفتم ولي باز هنوز اثرات اين اتفاق در بدن و صورت من وجود دارد.
*همسر شما در تبريز اين کار را کردند؟
بله.
* بعد از آنکه اسيد پاشيدند فرار کردند يا شما را به بيمارستان بردند؟
آن شبي که اين اتفاق افتاد خيابان خيلي خلوت بود و وقتي همسرم به خودش آمد و ديد چه کاري انجام داده است، فرار کرد. متوجه نبود در چه وضعيتي است. من را روي زمين انداخته بود و حتي در کيف خود چاقو داشت اما آن زمان مردي از دور فرياد زد و همسرم از روي من بلند شد و فرار کرد. آن آقا آمدند و چند پسر آن اطراف بودند و آب آوردند و من را شست‌وشو دادند. بهترين کاري که بعد از اسيدپاشي مي‌توانند انجام دهند شست‌وشو با آب است تا قبل از اين که به بيمارستان انتقال يابد.
*اسيد را به چه صورت به شما پاشيدند؟
رودررو بود. حدودا نيم متر يا ۶۰ سانت فاصله داشتيم. رودررو ايستاده بوديم و با هم صحبت مي‌کرديم. بحث ما تنش‌دار بود و من را تهديد مي‌کرد که نبايد طلاق بگيريد و اگر طلاق بگيريد من اين کار را مي‌کنم، سعي مي‌کنم همه چيز را درست کنم ولي آرامش نداشت. وقتي صحبت مي‌کرديم اصلا حالت طبيعي نداشت. مي‌ديد من خيلي جدي هستم. از آن شرايط واقعا خسته شده بودم. در همين زمان اسيد را که در يک بطري ريخته بود از کيف خود درآورد و به صورت من پاشيد.
*الان سر و صورت شما چند درصد سوخته است؟
سر من، قسمت جلوي موهاي من و قسمت صورت و دست‌هايم ۹۰ درصد سوختگي داشته است. يعني دست‌هاي من احتمال قطع شدن داشت. شايد خيلي‌ها اعتقاد نداشته باشند ولي اعتقاد من اين است که معجزه شده است دستم را الان دارم و مي‌توانم حرکت بدهم.
*بيشتر اسيد به دست شما پاشيده شد يا صورت؟
بيشتر دستم بود چون دستم را جلوي صورتم گرفته بودم. بارها اين اسيد را مي‌پاشيد و من دستم جلوي صورتم بود. يک هفته‌اي که در بيمارستان تبريز مانديم دست‌هاي من کلا عفونت کرده بودند. وقتي زخم عفونت مي‌کند و به رگ و استخوان مي‌رسد براي اين که عفونت به قسمت‌هاي بعدي پوست و بدن منتقل نشود دست را قطع مي‌کنند. من در بيمارستان تهران هم ديدم سوختگي‌هايي که دست آنها قطع شده بود. احتمال داشت دست من هم اين چنين شود چون دکتر لحظه اول که دست من را ديد گفت فقط سعي مي‌کنيم دست‌هاي او را نجات دهيم. من آن موقع نمي‌فهميدم. يک نوعي برزخ است که فکر آدم کار نمي‌کند که بفهمد چه بلايي سر او آمده است. آن لحظه‌اي که اولين بار در تهران دکتر من را ديد من در اين برزخ بودم. به مرور درمان‌ها انجام شد و خوشبختانه به خواست خدا جواب ‌داد و دست من نجات پيدا کرد.
*قبلا شما را تهديد به اسيدپاشي کرده بود؟
خير. تهديد نکرده بود، اين کار را بلد نبود. من را خيلي اذيت مي‌کرد، دست بزن داشت.
*يعني شما را کتک مي‌زد؟
خيلي زياد. ۱۲ سال با هم زندگي مي‌کرديم و من بيشترين خاطره‌اي که از اين آدم دارم فقط کتک خوردن بود. آدم خيلي خشني بود. ما نمي‌توانستيم با هيچ ترتيبي با هم حرف بزنيم. با کوچک‌ترين اتفاق و کوچک‌ترين بحثي به من حمله مي‌کرد. بعد من هم مي‌گفتم نمي‌توانيم با هم زندگي کنيم. بايد از هم جدا شويم و حرف هم را نمي‌فهميم. اين صحبت‌ها را نمي‌توانست بفهمد، متوجه نمي‌شد من چه مي‌گويم. به زور و اجبار مي‌خواست من را نزد خود نگه دارد.
*بچه هم داريد؟
بله. من يک پسر ۷ ساله دارم.
*فکر نمي‌کنيد به خاطر پسرتان نمي‌خواست از هم جدا شويد؟
قبل از بچه هم وضعيت همين بود. فرزند من ۷ ساله است و در ۱۲ سال زندگي يعني ۵ سال بدون بچه با بيشترين تنش‌ها در آن خانه زندگي کردم. من در ۵ سال هم مي‌گفتم ما بايد از هم جدا شويم و او تهديد مي‌کرد هم تو و هم خودم را مي‌کشم. مي گفت مطمئن باش اگر بخواهي طلاق بگيريد نمي‌گذارم راحت زندگي کنيد. آن زمان‌ها بلد نبود اسيد هم هست و مي‌تواند اين کار را کند. وقتي تبريز آمديم مشکلات بيشتر شد، خودش ورشکسته شده بود، من کار مي‌کردم، اعصاب او تحت کنترلش نبود.
*يعني خرج خانه با شما بود؟
بله. من کار مي‌کردم. ايشان کار نمي‌کرد و در خانه پيش بچه مي‌ماند. من سر کار مي‌رفتم. در نهايت تصميم به طلاق گرفتم. آن يک ماهي که من خانه مادرم بود يعني فروردين ماه ۹۷ ، مي‌خواستم جدا شوم، چون من حق طلاق داشتم و قبلا از ايشان حق طلاق را گرفته بودم و مي‌دانست بدون اين که دخالت کند مي‌توانم طلاق بگيرم به من مي‌گفت مطمئن باش يک کاري با تو مي‌کنم که اسم شما در همه ايران پخش شود. اين جمله او را ۶-۵ ماه بعد از اين اتفاق به ياد مي‌آوردم. من اصلا اين جمله را نمي‌فهميدم و تهديد حساب نمي‌کردم. نمي‌دانستم قرار است چه کاري کند.
*نمي‌دانستيد قرار است چه نقشه‌اي بکشد.
بله. آن يک ماه نقشه کشيد که اين کار را با من بکند. در نهايت آن روز گفت بيا من ببينمت و دلم تنگ شده است، بچه را نياوريد. آن شب هوا سرد بود. گفت بيرون قدم بزنيم. دلم تنگ شده و مي خواهم شما را ببينم. رفتيم و خيلي عصبي بود. آرام و قرار نداشت. يک کافي شاپي رفتيم و نسکافه خورديم و وقتي بيرون آمديم و پياده تا خانه برسم، وسط راه اين کار را کرد.
*من جايي خواندم که گفته بوديد آن قدري که حرف مردم من را سوزاند اسيد من را نسوزاند.
بله. درست است.
*چرا؟ بعد از اين اتفاق چه چيزي به شما گفتند؟
هنوز هم اين قضيه وجود دارد. وقتي با يکي رودررو مي‌شويد طبيعتا طرز فکر و نگرش او را نسبت به خودتان درک مي‌کنيد. وقتي صحبت و بحثي پيش مي‌آيد پيش زمينه‌اي از برداشت آن فرد در ذهن شما ايجاد مي‌شود. الان هم همين طور است. يک سال و خرده‌اي از اين قضيه گذشته است، باور کنيد خيلي‌ها اولين عکس‌العملي که از اسيدپاشي شوهرم به من، به ذهن‌شان مي‌رسد اين است که من خائن بودم. يعني اکثرا خودم شنيدم، خيلي‌ها به من گفتند که اگر آدم درستي بودي شوهرتان اين کار را با شما نمي‌کرد. حتما شما خيانت و يا کار غلطي کرديد و به خاطر اشتباهي که کردي شوهرت اين کار را کرده و اين بلا را سر شما آورده که دلش خنک شود. به خاطر خيانت شما بوده است. من اين حرف را خيلي شنيدم. در اينستاگرام در جاهايي که عکس من بود در کامنت‌ها مي‌خواندم که نيمي از سه هزار کامنت اين بود که حقش بود، من هم بودم اين کار را مي‌کردم. من اين جمله‌ها را خيلي شنيدم. الان هم در ذهن خيلي‌ها مي‌بينم که اين طور فکر مي‌کنند. من اهميتي نمي‌دهم.
*به طور کلي جامعه ما وقتي به فردي که به او اسيد پاشيده شده، مخصوصا زني که ۱۲ سال با يک مرد زندگي کرده، آنقدر که نگاه منفي دارند نگاه ترحم ندارند.
نگاه ترحم هم داشتند. آدم‌ها فرق مي‌کنند.
*کدام نگاه بيشتر است؟ بيشتر به شما با نگاه تخريبي نگاه مي‌کردند که مقصر بوديد و باعث شديد اين اتفاق بيفتد و يا بيشتر با نگاه ترحمي بود؟
در هر صورت من هيچ کدام از اين نگاه‌ها را دوست ندارم. اولين نگاهي که بود اين است که هميشه من را تخريب مي‌کردند و من را خائن مي‌ديدند، به نحوي که حق من است اين بلا سر من بيايد. بعد که مي‌ديدند صورت من خيلي از بين رفته و خيلي اذيت شده ام
آن نگاه شکل ترحم مي‌گرفت. هميشه اول نگاه بد داشتند که حتما اين زن خائن بوده و بعد ترحم مي‌کردند. مسئله اصلي اين بود که من اين نگاه‌ها را دوست نداشتم.
*نه خيانت را مي‌خواستيد و نه ترحم!
مي‌خواستم درباره من هيچ فکري نکنند. اين يک اتفاقي بوده که اميدوارم براي هيچ کسي اين اتفاق نيفتد. واقعا هميشه دعا مي‌کنم هيچ کسي چنين تجربه‌اي حتي در حد خيلي کم نداشته باشد، خيلي سخت است. اين زندگي من بود و اين اتفاقي بود که براي من افتاد. نمي‌خواستم قضاوت شوم ولي مي‌شدم. هنوز هم قضاوت مي‌شوم. شهر ما شهر کوچکي است، فاميل‌ها و اکثر افراد همديگر را مي‌شناسند. آنهايي که من را مي‌شناختند مي‌دانستند من چه زندگي گذراندم، آنها که پيش‌زمينه زندگي من را مي‌دانستند خيلي رفتار خوبي با من دارند، هواي من را دارند، خيلي مراقب من هستند و اين به خاطر شرايط جسمي من است ولي آنهايي که زندگي من را نمي‌دانند هميشه اول نگاه تخريب‌کننده دارند.
*الان شما فکر مي‌کنيد شهرستان خودتان تبريز، يا در ساير شهرستان‌ها، کادر درماني اين آگاهي را ندارند که اگر با پديده و سوژه‌اي همانند شما مواجه شوند بايد چه کار کنند که درصد سوختگي کمتر شود؟
احساسي که من دارم اين است، يعني تجربه خودم را بيان مي‌کنم. خانمي که قبل از من در تبريز اسيدپاشي شده بود يک ماه در بيمارستان تبريز مانده بود. در عرض يک ماه هيچ کار خاصي برايش انجام نشده بود. اگر خود من هم يک ماه در بيمارستان تبريز مي‌ماندم، چون کادر درماني اطلاعات کافي درباره سوختگي مخصوصا سوختگي با اسيد را ندارند و پزشکان در آن حد حرفه‌اي نيستند، اتفاق نمي افتاد. دکترهاي بيمارستان مطهري تهران در بخش سوختگي خيلي حرفه‌اي هستند اما در تبريز اين اطلاعات را نداشتند. ضمن اينکه بايد اشاره کنم بيمارستان تبريز بد نيست و امکانات خوبي دارد، مجهز است، خيلي به بيمار رسيدگي مي‌کنند ولي اطلاعات کافي در اين زمينه ندارند. معصومه، قرباني قبلي اسيدپاشي، يک ماه در بيمارستان تبريز مانده بود، و صورت او الان غيرقابل برگشت است. يعني در بيمارستان تهران به حجم زيادي صورت او عفونت کرده بود. زخمي که عفونت مي‌کند برگشت آن سخت است. بعد از آن خانمي را شنيدم که تير ماه پارسال در شيراز مورد اسيدپاشي قرار گرفته بود و عکس او را ديده بودم چون با هم ارتباط داريم، دوستي در تهران داشتم که عکس اين خانم را فرستاد و گفت ايشان يک ماه و نيم در شيراز مانده بود و وقتي به بيمارستان مطهري آورده بودند چشم‌هاي او کور شده بود و صورت او از بين رفته بود.
*هزينه‌ها به چه صورت است؟ از ابتدا فقط پول بيمارستان مي‌دهيد يا خدمات جداگانه‌اي داريد يا بعد از آن دارو و دست‌کش و يا باند خاصي بايد استفاده کنيد؟
قضيه اسيدپاشي اين چنين است که هيچ بيمه‌اي در ايران درمان‌هاي اسيدپاشي را قبول نمي‌کند يعني بيمه هزينه ها را تقبل نمي‌کند. در مورد من چون بحث دعواي خانوادگي و زن و شوهري بود و به خاطر کار او من سوخته بودم بيمه تقبل کرد. هزينه‌هاي من را بيمه داده بود، ۹۰ درصد از هزينه‌هاي من با بيمه بود. براي همين بود که راحت مي‌توانستيم با هزينه‌هايي که خانواده کردند، تهران بمانم و هزينه براي درمان کنيم.
*اسيدپاشي‌هايي که خانوادگي حساب نشوند بيمه‌ها پرداخت نمي‌کنند؟
خير. بيمه ندارند و به هيچ عنوان اين کار را نمي‌کنند. دختر خانم شيرازي که خواستگارش اسيد پاشيده بود برآوردي که سال گذشته کرده بودند ۶۵۰ ميليون تومان هزينه‌هاي عمل او بود و هيچ نهادي براي درمان اين خانم کمک نکرد.
*نهادهاي دولتي هيچ حمايتي نکردند؟
خير.
درحال حاضر در کشور انجمن‌ بيماري‌هاي خاص وجود دارد. آيا براي اسيدپاشي انجمني داريم؟
براي اسيدپاشي انجمن وجود دارد. من آن زمان عضو اين انجمن نبودم. نمي‌دانستم چه فعاليتي دارد. يک انجمن حمايت از سوختگي‌ها وجود دارد و آنها در بيمارستان در هزينه‌ها به من تخفيف دادند.
* پيش از اين حادثه در جايي شاغل بوديد. بعد از اين که حال شما بهتر شد و توانستيد روي پاي خود بايستيد و از خانه بيرون برويد به آن شرکت براي کار کردن برگشتيد يا شرکت پذيراي شما نبود؟
آن شرکتي که کار مي‌کردم شرکتي کامپيوتري در تبريز بود و جاي خيلي خوبي هم بود. اما بعد از اين حادثه و دوري ۸،۹ ماهه از کار نتوانستم به محل کار قبلي بازگردم.الان که حالم بهتر شده بايد دنبال کار باشم چون يک پسر دارم و بايد زندگي خود را بگذرانيم. در مرند کار خوب و مناسب براي من نيست.
*جايي براي کار رفتيد؟
چند جا درخواست دادم. چند جا صحبت کردم و به آشناها سپردم. شديدا پيگير کار هستم ولي کار نيست.
* به خاطر اين که اين اتفاق افتاده خيلي‌ها موافقت نکردند.
اگر جاي خوب پيدا کنم احتمالا نمي‌پذيرند چون دست‌هاي من خوب نيست، درست است که مي‌توانم کار کنم ولي شکل ظاهري و صورتم اين طور شده و نمي‌دانم چه اتفاقي مي‌افتد. بايد مثبت نگاه کنيم. شايد شد.
*اين حادثه روي زندگي فرزند شما هم تأثير مستقيم گذاشته است؟
بله. شايد من بزرگ هستم و بتوانم برخي چيزها را تجزيه و تحليل کنم و بتوانم قوي باشم و روي پاي خودم بايستم و برخي چيزها را درست کنم. ياد بگيرم که چطور با اين اتفاق زندگي کنم ولي او بچه است و اصلا نمي‌تواند در ذهن خود اين اتفاق را حلاجي کند. به من مي‌گويد مي‌شود دوباره با بابا دوست شويد؟ به شما قول مي‌دهم مراقبت باشم و اجازه ندهم به شما دست بزند. او مي‌ديد پدرش من را کتک مي‌زد. او همه چيز را مي‌داند ولي نمي‌تواند قبول کند، دلش براي پدرش تنگ مي‌شود.
*بعد از يک سال و نيمي که اين اتفاق براي شما افتاد همسرتان به تازگي دستگير شده است. درست است؟
بعد از ۸ ماه بعد از آن اتفاق دستگير شده است.
*اين ۸ ماه با شما تماس مي‌گرفت؟
بله.
*شما شکايت کرديد؟
ما همه جا رفتيم. مي‌دانستيم تهران است چون از دکه هاي عمومي تهران تماس مي‌گرفت. شماره او در گوشي من بود. به آشناي ما زنگ مي‌زد و از طريق آشناها تهديد مي‌کرد و همه مي‌دانستيم تهران است. پدر من آگاهي تهران، کرج مي‌رفت و همه آدرس‌هايي که با آن شماره‌ها تماس مي‌گرفت را درمي‌آورديم و پدرم به آگاهي گزارش مي‌داد که اين طور شده است ولي هيچ اتفاقي نمي‌افتاد.
*يعني هيچ رکن قضائي يا انتظامي پاي کار پرونده شما نبود؟
هيچ چيزي نبود. خيلي راحت و بدون تعارف به شما بگويم که آن چيزي که براي من اتفاق افتاد و من ديدم اين است که براي هيچ کسي مهم نيست که براي يک زني همانند من در ايران چه اتفاقي برايش مي‌افتد. من که سوختم يا اسيدپاشي شدم مي‌ترسم و امنيت ندارم، مي‌ترسم پاي خود را از خانه بيرون بگذارم که اين آدم براي من همين کار را تکرار مي‌کند. براي کسي ترس و استرس و امنيت نداشتن من مهم نيست. اين آدم جاني که بيرون براي خود مي‌گردد براي کسي اهميت ندارد. اگر اين آقا دستگير شد فقط خواست خدا بود. خودم نذر کردم و خودم خواستم.
*چطور دستگير شد؟
شب اربعين بود. دوستم از تهران زنگ زد که پسر خواهرم او را ديده است و فکر مي‌کنيم فلان جاي تهران است. من گفتم تعقيب کند و آنجايي که زندگي مي‌کند را پيدا کند. اين اتفاقي و به خواست خدا بود. پسر خواهر اين دوستم در تهران اين آدم را در يکي از کوچه‌ها ديده است. تعقيب کرده و خانه اش را پيدا کرده و از او عکس گرفته است. عکس را براي من فرستاد تا شناسايي کنم. تغيير قيافه داده بود، موها و صورت خود را تغيير داده بود. فهميدم خودش است و فقط خدا مي‌داند من آن لحظه و آن شب چه حالي داشتم.
*وقتي عکس او را ديديد چه حالي داشتيد؟
يکي از سرهنگ هاي نيروي انتظامي در تهران گفته بود هر خبري شد به من اطلاع دهيد. به او زنگ زدم و گفتم اين آقا اين جا است. دوستم تعقيب کرده است و در اين خانه زندگي مي‌کند. او هم گفت اگر حکم جلب داريد، بياوريد و بدون آن حکم هيچ کاري نمي‌توانيم انجام دهيم. شبانه برادرم با دوستش از مرند که برگه داشتيم به تهران آمدند و صبح در آدرسي که داده بودند حضور يافتند.شما فرض کنيد ۴ برادر من با ۴ نفر از دوستانشان در خانه او رفته بودند و کشيک مي‌دادند. صبح از خانه درآمده و اينها هم دنبال او رفته و تعقيب مي‌کردند. صبح تا ظهر اينها تعقيب مي‌کنند و يک مأموري نمي‌آيد. برادر من آنجا رفته و ۴-۳ جا او را فرستادند که از فلان جا نامه بگيريد و فلان جا امضا بگيريد.
*وقتي دستگير شداو را ديديد؟
بله در دادگاه ديدم.
*چه صحبتي در دادگاه مي کرد؟ دليل اين کار خود را چه چيزي بيان کرد؟
جلسه اول دادگاه من که اول ارديبهشت بود و او را ديدم تمام آن محيط دور سر من مي‌چرخيد. به زور خودم را سرپا نگه داشتم و اصلا نمي‌توانستم روي پایم بايستم. همه بدنم مي‌لرزيد. دست خودم نبود. اين اتفاق براي من افتاده بود. من مي‌لرزيدم و به هيچ وجه نمي‌توانستم حتي يک کلمه حرف بزنم. از خدا بود که اين جلسه کنسل شد چون من تعادل نداشتم و نمي‌توانستم صحبت کنم.
*چرا جلسه کنسل شد؟
وکيل من تصادف کرد. يک ربع تأخير کرد. قاضي هم گفت جلسه برگزار نمي شود و خوشبختانه کنسل شد.
*در دادگاه بعدی که شما را ديد خط و نشان، خواهش و التماسي نکرد؟
خير. کلا انگار نه انگار همان آدم است. سرش را پایين انداخته بود و اصلا جرئت نکرد سرش را بالا بياورد و به صورت من نگاه کند. من هم نگاه نکردم چون نمي‌توانستم. خيلي جالب است که در دادگاه با آن همه مأمور من مي‌ترسيدم. من وسط پدرم و برادرانم نشستم. مي‌لرزيدم و مي‌ترسيدم و اصلا کنترل عصبي روي خودم نداشتم.
*چه تصميمي در دو جلسه گرفته و چه حرف‌هايي بيان شد؟
قاضي از من پرسيد. قضيه را توضيح دادم. از خود آن آقا پرسيد و او هم گفت من اين کار را کردم. اظهار پشيماني و تقاضاي بخشش مي‌کرد. قاضي هم قدري صحبت کرد و وقتي او صحبت کرد قاضي فهميد از نظر شخصيتي تعادل ندارد. صحبت‌هاي او طوري بود که قاضي هم فهميد.
*او را مي‌بخشيد؟
من؟ بخشيدن به چه شکلي باشد؟
*با توجه به قانون جديد ايشان قطعا اعدام مي‌شوند. البته بازهم مرجع قضائي بايد تصميم بگيرد. شما رضايت مي‌دهيد و ديه مي‌گيريد؟
قانون جديد که تصويب شد مدت حبس را براي اسيدپاش‌ها زياد کردند، اين قانون اولي که تصويب شد شامل دادگاه من مي‌شود.
*که حبس زياد شده است؟
بله. قانون عوض شده و ديه هم قطعي شده است. يعني هم ديه و هم حبس است. اين شامل حال من مي‌شود.
*اعدام براي موضوع شما شامل نمي‌شود؟
حکم اعدام او براي من شامل نمي‌شود. به هيچ وجه قصد بخشش ندارم. ديه مي‌گيرم چون واقعا به آن نياز دارم. من يک پسر دارم که بايد زندگي کنم ولي مي‌توانم هم ديه داشته باشم و هم نبخشم و او در زندان بماند. درخواستي که وکيلم و خودم داديم همين است. اشد مجازات با ديه است ولي اعدام براي من شامل نمي‌شود.
*بازه حبس او چقدر است؟
۱۵تا۲۵ سال است. حداقل ۱۵ سال است البته با توجه به درصد جراحت من که ۶۰ درصد به بالا بوده حداقل ۱۵ سال است. آنها تصميم مي‌گيرند ۱۵ سال باشد يا بيشتر.
*نمي‌ترسيد بعد از ۳۰ سال دوباره بيايد و اين اتفاق براي شما بيفتد؟
خير. از حالا نمي‌توانم ترس ۳۰ سال بعد يا ۱۵ سال بعد را داشته باشم. مي‌خواهم آرام و بي سروصدا زندگي کنم تا ببينم زماني که قرار است بيرون بيايد يک فکر جدي‌تر مي‌کنم. آن زمان بايد بترسم. الان که در زندان است نمي‌ترسم. خيالم راحت است.
* الان جدا شده ايد؟
منتظريم حکم دادگاه اسيدپاشي مشخص شود و حکم قطعي بيايد و بعد از آن تاریخ دادگاه طلاقم را بگيريم چون اقدام کردم و مدارک براي طلاق دادم ولي وکيلم پيشنهاد داده اين جلسه مشخص مي شود و بعد دادگاه طلاق برويم.
*اگر فرزند شما بخواهد جدا نشويد و با هم زندگي کنيد يا اين که بعد از مدتي که از زندان بيرون مي‌آيد، بخواهد شما دوباره با هم زندگي کنيد مي‌توانيد قبول کنيد؟
خير. اين که برگردم و دوباره با آن آدم زندگي کنم يعني من خيلي آدم احمقي هستم. اگر به بچه من باشد همين الان هم مي‌گويد ببخشيد و دوباره با هم زندگي کنيم، من قول مي‌دهم کمک کنم. او بچه است و فکر او بچگانه است.
*به هر حال ۱۵ سال ديگر پسر شما يک مرد ۲۰ ساله مي‌شود.
بزرگ مي‌شود و مي‌فهمد قضيه چه بوده است. من ۱۵-۱۰ جلسه فرزندم را مشاوره بردم. گفتم که قضيه اين است و گفتند بگوييد باباي شما يک جاي دور رفته و ما نمي‌توانيم او را ببينيم. اجازه دهيد چند سالي بگذرد و اين بچه بفهمد و آن موقع تصميم مي‌گيرد و مي‌فهمد کار پدرش بد بوده و شما مجبور بوديد اين تصميم را بگيريد.
*الان بعد از گذشت يک سال و نيم و آمدن خيلي افراد اعم از مسئولين و فعالين اجتماعي کنار شما، فکر مي کنيد تنها هستيد؟
خير. هيچ کس کنار من نيست؛ فقط خدا هست و او برايم کافي است.

|
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : دیدگاه‌ها برای گناه نابخشودنی بسته هستند

مجوز ارسال دیدگاه داده نشده است!

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.