مصائب دست‌فروشان زیرزمینی - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 9928
  پرینتخانه » اجتماعی تاریخ انتشار : 04 مهر 1398 - 0:34 |
«رسالت» موضوع دستفروشی در مترو را بررسی می‌کند؛

مصائب دست‌فروشان زیرزمینی

مجموعه‌اي از شرايط و عوامل و همزماني آنها با يکديگر، عده اي را به دستفروشي در مترو ترغيب کرده است. اگرچه اين روزها مأموران، د‌‌ستفروشان را از د‌‌اخل واگن‌هاي مترو بيرون مي‌کشند‌‌ و به آنها اجازه فعاليت نمي‌د‌‌هند‌‌ اما هنوزهم، آنان از اين راه کسب درآمد مي کنند.
مصائب دست‌فروشان زیرزمینی

مجموعه‌اي از شرايط و عوامل و همزماني آنها با يکديگر، عده اي را به دستفروشي در مترو ترغيب کرده است. اگرچه اين روزها مأموران، د‌‌ستفروشان را از د‌‌اخل واگن‌هاي مترو بيرون مي‌کشند‌‌ و به آنها اجازه فعاليت نمي‌د‌‌هند‌‌ اما هنوزهم، آنان از اين راه کسب درآمد مي کنند.
پديده دستفروشي با افزايش فقر اقتصادي خانوارها و يا افزاش تعداد زنان سرپرست خانوار افزايش يافته و از سوي ديگر نبود حلقه‌هاي حمايتي و بيکاري باعث شده اين شيوه از کسب و کار با وجود افزايش محدوديت‌هاي بيشتر، همچنان رونق داشته باشد.
«هر کي اينجا خواست بدم خدمتش…» جمله آشنايي که اگر کسي حداقل يکبار سوار متروي تهران شده باشد آن را از زبان دست فروشاني شنيده است که بعد از معرفي اجناس خود در بين مسافران آن را به زبان مي آورند. زيرزمين، انتظار براي آمدن قطار، هياهوي آدم هاي شتاب زده، فشردگي و ازدحام، تلاش براي عبور از لابه لاي تن هاي خسته، نگاه هاي سرزنش آميزِ مسافرانِ کلافه، اينها برشي از صبح تا شبِ زنانِ دستفروش متروي تهران است. خسته از ايستادن و بالا و پايين رفتن و خط عوض کردن ولي لبخند از لبشان و قربان و صدقه رفتن براي مشتري از دهانشان نبايد بيفتد. خسته هم بشوند حق نشستن روي صندلي هاي قطار را ندارند چرا که جاي مسافر است.
کسي که دست فروشي مي کند قطعا در زندگي اش گره و مشکلي وجود دارد که تن به اين کار سخت و فرسايشي مي دهد. وگرنه چه کسي حاضر است ۱۲-۱۳ ساعت در سخت ترين شرايط محيطي، دستفروشي کند و ماهيانه به طور متوسط يک ونيم ميليون تومان دستش را بگيرد؟ بلاشک غم نان و چرخ پنچر زندگي است که آدم ها را ناچار به کارهاي سخت اين چنيني مي کند. در روي زمين نبود شغل هايي با ثبات کاري و حقوق مناسب و همچنين رفتارهاي استثمارگونه کارفرمايان در قبال زن ها خيلي از آنان را به سمت اين شغل در زيرزمين سوق مي دهد.
طبق تعاريف ارائه شده، دستفروش خياباني، شخصي است که به عرضه کالا و خدمات خود مي پردازد اما فاقد مکان ساختار يافته دائمي است. ممکن است در پياده روها، خيابانها و ساير فضاهاي عمومي و خصوصي مستتر شوند يا همانطور که کالاهاي خود را در سطل، کارتن، چرخ دستي يا دست هاي خود حمل مي کنند از مکاني به مکان ديگر در حال حرکت باشند. دست فروشان خياباني باعت ايجاد فرصت شغلي و تهيه کالاها و خدمات با قيمتي مناسب و ارزان براي افراد محروم جامعه مي شوند.
دست فروشي به عنوان شغلي که مبتني بر جابه جايي است از چارچوب نظارت و کنترل نهادهاي رسمي و قانوني خارج است و درحال حاضرهيچ قانوني هم براي آن تعريف نشده بنابراين وقتي براي فعاليتي، قانوني تعريف نشده باشد براي موارد خلاف آن نمي توان جرم انگاري کرد و برخورد قانوني با آن ممکن نيست. هر از گاهي اما شاهد برخوردهاي قهري مأمورين مترو با دستفروشان و مصادره اجناس آنها هستيم که چاره ساز نبوده و تأثيري بر روند افزايش اين شکل از کسب نداشته است.
طيبه سياوشي نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي در گفت‌و‌گو با خانه ملت معتقد است: «براي ساماندهي دستفروشان نيازي به تدوين و ارائه طرح يا لايحه نيست، وي در اين رابطه تصريح کرد: شوراي شهر و شهرداري به سهولت مي توانند دستفروشان را ساماندهي کنند و نيازي به ورود مجلس نيست در اين رابطه چرا مجلس بايد به موضوعي که وظيفه شهرداري است ورود کند.» اما راهکار شهرداري چه بوده است؟ اين نماينده مردم در مجلس دهم، تصريح مي کند: «طي سال هاي گذشته جلسات زيادي در شهرداري براي ساماندهي دستفروشان تشکيل شد اما متأسفانه اين جلسات خروجي مناسبي نداشته است.»
اما درست در زماني که اين بالا و روي زمين مسئولين روي صندلي هاي گردان و نرم شان در فکر قانون و راهکار براي منع حضور دست فروشان در مترو و يا تدابير مشخص براي کم کردن ساعات حضور آنان هستند، اينجا و در زير زمين، زناني با مشقت فراوان کيسه ها و چمدان هاي بزرگ اجناس شان از اين سو به آن سو مي کشند تا رنگ پول را ببيند. همين انگيزه اي براي مهاجرت عده اي به کلانشهر تهران شده است. جايي که مي گفتند پول زياد ريخته. دوسال پيش ستاد توانمند سازي بانوان سرپرست خانوار شهرداري تهران، تعداد زنان دست فروش متروي تهران را هزار و ۶۰۰ هزار نفر اعلام کرد که فقط حدود ۳۰۰ نفر آنان تهراني بودند که اکنون اين آمار قطعا بيشتر شده است.
اينجا در زير زمين، شهر، شهر فرنگ است. وارد قطار که مي شوي سرت سوت مي کشد از صداهايي که از گوشه و کنار بلند است و هر کسي در حال تبليغ اجناس خودش است. صداها ديگر صداهاي ظريف زنانه نيست. آنقدر که صبح تا شب از حنجره ها بلند شده، کلفت و خش دار شده است. خيلي وقت ها دستفروشان براي سهولت کارشان و در ديد بودن اجناسشان، آنها را از ميله هاي مترو آويزان مي کنند که اين خود ديگر ماجرايي است چرا که براي عبور در طول مترو علاوه بر آدم ها بايد حواست به جنس هاي آن ها هم باشد.
در ايستگاه دروازه دولت که يکي از ايستگاه هاي تلاقي خط يک و چهار مترو و تقريبا جزو پر رفت و آمدترين هاست، خانم جواني را مي بينيم که وارد مي شود. بعد از لحظه‌اي درنگ براي انتخاب مکان مناسب، با مهارت خاصي از يک چمدان چرخ دار شال هاي رنگي را بيرون مي کشد و روي دست مي چرخاند و اعلام قيمت مي کند. به سمتش که مي روم خيال مي کند، قصد خريد دارم. شال هاي رنگي جلو چشمم به هوا بلند مي شوند. طوري که ديگر خودش را نمي بينم. رنگ ها را کنار مي زنم. مي گويم: قصد مصاحبه دارم. ترس در چهره اش مي دود. مصاحبه نمي کند. وقتي خيالش را راحت مي کنم که تصويرش در جايي پخش و اسمش درج نمي شود، حاضر به مصاحبه مي شود. به گوشه اي از قطار مي رويم و در حالي که هر ازگاهي مجبور به قطع صحبت هايش براي توضيح درمورد رنگ و قيمت شال هاست با هم صحبت مي کنيم. مي گويد، اسمش نرگس است. دو فرزند ۱۳ و ۹ ساله هم دارد. ولي شوهري در کار نيست. مي گويد، از ۵ سال پيش به جرم خريد و فروش مواد زنداني است و او هم براي تأمين هزينه هاي زندگي خود و دو فرزندش از يکي از شهرهاي شرقي کشور عزم مهاجرت به تهران را کرده است. « گفتند تهران پول زياد است. من هم خانه کوچک مان را در شهرستان فروختم و با بچه هايم به تهران آمديم. اينجا با پولمان يک خانه که چه عرض کنم يک اتاق کوچک در جنوبي ترين نقطه تهران اجاره کردم.» از نگراني هايش مي گويد براي تأمين اجاره بها و هزينه هاي خورد و خوراک و تحصيل فرزندانش. از اينکه از ۶ صبح از خانه بيرون مي زند و با آخرين قطار خسته و هلاک به جنوبي ترين نقطه اين شهر شلوغ روانه مي شود. مي گويد: «اگر فروش روزانه ام خوب باشد ماهي يک ميليون و ششصد تا هشتصد درآمد دارم. ولي شب ها که مي روم خانه ديگر جاني برايم نمي ماند.»
*فقر و بي عدالتي
او مي گويد: کار نيست، مجبوريم. الان مأموران شديدتر برخورد مي کنند و دستفروشي در مترو کار سخت تري شده اما وقتي شغلي نباشد، چاره اي نيست. همه آنان که مسئول اند، خوب مي دانند، دستفروشي ما، حکايت فقر و بي‌عدالتي است وگرنه از دل خوشي‌مان نيست که هي به اين و آن براي خريد اجناسمان التماس مي کنيم.»
اين زن مي گويد: «به خدا از اول صبح که مي زنم بيرون، تمام فکر و ذکرم اين است که سر‌ماه چطور هزينه کرايه خانه‌ام را بپردازم. کسي که دستفروشي مي‌کند، يعني به بن بست رسيده. ۱۰ بار به‌خاطر دستفروشي بازداشت شدم. بارها مأموران مترو، تمام اجناسم را بردند. برخي مأموران توهين و اهانت کردند، هر بار که جنس‌هايم را مي‌گيرند، کلي التماس مي‌کنم. اگر اينجا نيايم، دو بچه‌ام را چه طور سير کنم.»در حين صحبت يکي از همکارانش براي خرد کردن يک تراول پنجاهي نزد ما مي آيد. نرگس با اشاره به من و همکارش مي گويد: مصاحبه نمي کني ؟! او همانطور که منتظر خرد شدن پولش است چپ چپ مرا ورانداز مي کند. نرگس رو به من مي گويد: اين خانم داستانش شنيدني تره، بعدهم خداحافظي مي کند.
*روزي هفتاد هزار تومان درآمد دارم
دور شدن نرگس را نگاه مي کنم و آن خانم که حدودا پنجاه ساله مي خورد. چشمان نگرانش به دنبال بساطش که دست خانم هاي مسافر مي چرخد دو دو مي زند. قبل از اينکه سلام بکنم، مي گويد الان بر مي گردد. مي رود سمت جنس هايش. باقي مانده پول مشتري اش را بر مي گرداند و جنس هايش را از دست مسافرها مي گيرد و مي آيد سمتم. روي دو تخته چوبي پر است از انواع گوشواره و انگشتر و دستبند و گيره هاي روسري. سلام که مي کنم هنوز در نگاهش سؤال موج مي زند. مي پرسم: از خودتان و مشکلات دستفروشي در مترو برايم مي گوييد؟ لبخند کجي مي زند. مي گويد: « که آبرويم برود؟! من تو اين شهر گور به گوري آشنايي ندارم ولي اگه عکس و فيلمي ازم در بياد تو شهرستان همه مي فهمند و آبروم ميره.» بهش اطمينان مي دهم که جز همين دستگاه ضبط صدا چيز ديگري ندارم. سريع اعتماد مي کند. بلند گوي قطار ايستگاه مصلي را اعلام مي کند. درها که باز مي شود از بين ازدحام جمعيت من را مي کشد و با خودش بيرون مي برد. ايستگاه که خلوت مي شود و صندلي ها که خالي، روي يکي از صندلي ها مي نشيند، بساطش را پايين پايش مي گذارد و بي مقدمه مي گويد: «اوايل که آمدم تهران از ديدن اين همه جمعيت و اين همه عجله آدم ها و بي تفاوت رد شدنشان از کنارهم، دلم مي گرفت آخه تو شهر ما اين جوري نبود. » مي گويد: از شهرستان هاي کوچک آذربايجان غربي آمده. اسمش مريم است و ۴۷ سال دارد. از انگيزه اش براي مهاجرت که مي پرسم نگاه کم فروغش را به رو به رو مي دوزد و بعد آهي مي کشد و مي گويد: «آدم از فردايش خبر ندارد، شوهرم کار خوبي داشت. وضع مان بد نبود. تا اينکه ورشکست شد و همه سرمايه اش را از دست داد. خانه نشين که شد مشکلاتم شروع شد. رفتم دنبال کار ولي کار خاصي بلد نبودم. اين شد که سفارش سبزي مي گرفتم. يکسال بعد از اين ماجرا، شوهرم سکته کرد و مُرد. همه مي گفتند دق کرد.» اين را که مي گويد يک پرده اشک جلو چشمانش را مي گيرد و سريع با گوشه روسري پاکش مي کند. سه فرزند دارد که همه از لحاظ سني پشت سر هم هستند. بزرگترينشان ۱۹ ساله است و در همين مترو منتها در قسمت آقايان واکس و باتري و سيم شارژر و … مي فروشد. مي گويد
بعد از فوت شوهرش از طرف خانواده همسرش خيلي اذيت مي شده. اين
مي شود که بساطش را جمع کند و با فرزندانش راهي تهران مي شود. اوايل در خانه هاي مردم کار مي کرده،« بعضي از اين پولدارها خيلي بي انصاف هستند. کار زياد از آدم مي کشند و پول کم مي دهند.» اين مي شود که دستفروشي را انتخاب مي کند. با رضايت مي گويد هر چه باشد آقاي خودم هستم و خانم خودم. چند باري مأمورين مترو بساطش را گرفته اند اما بعد از کلي دوندگي پس گرفته است. مي گويد: امثال من سواد درست و درماني ندارند و دستفروش
مي شوند ولي توي همين مترو کساني هستند که مدرک تحصيلي شان، ليسانس و فوق‌ليسانس است و از بيکاري، دستفروشي مي‌کنند.
وقتي از درآمدش سؤال مي کنم، سري تکان مي دهد: « بد نيست پول بخور و نميري مي آيد. اگر فروشم خوب باشد تا روزي هفتاد هزار تومان هم کار مي کنم ولي هميشه هم اين طور نيست. تازه روزهاي تعطيل هم نمي آيم. بالاخره يک روز را که بايد به خودمان استراحت بدهيم. کمر درد امانم را بريده. ولي چاره چيست؟ شب ها که به خانه مي روم تازه زمان روغن مالي شروع مي شود. اگر کمرم را با انواع و اقسام روغن ها چرب نکنم صبح نمي توانم  از جا بلند شوم.» قطار که مي آيد آه بلندي مي کشد و سري برايم تکان مي دهد و مي رود.
*از دستفروشان خريد نکنيد!
اما در حالي که اينجا خانه اميد خيلي از اين زنان سرپرست خانوار است، مسئولين مترو در تلاش هستند تا با سخت گيري بر مديران خود پاي آنان را از اين زير زمين هزار تو کوتاه کنند. فرنوش نوبخت مدير عامل شرکت بهره برداري متروي تهران و حومه پيش تر در گفت و گو با خبرگزاري دانشجو اعلام کرده بود با مديران ايستگاه هايي که افراد اقدام به دست فروشي مي کنند، برخورد شده و برکناري شان را در دستور کار قرار خواهيم داد. او همچنين از مسافران درخواست کرده بود که از دستفروشان خريد نکنند. پيش از اين نيز حجت نظري، عضو کميسيون فرهنگي اجتماعي شوراي شهر تهران تصريح کرده بود که ارتزاق اين عزيزان براي ما بسيار محترم است، اما فکر مي‌کنيم بايد در فضاهاي ديگري ساماندهي شوند، بنابراين اين ممنوعيت را در مترو دنبال خواهيم کرد.احسان بيسادي، معاون فرهنگي، اجتماعي شرکت بهره برداري مترو تهران و حومه اما با اشاره به خلأ قانوني موجود
مي‌گويد: تکليف ما در اين موضوع مشخص نيست و نمي دانيم دستفروشي در مترو جرم است يا خير؟! او تنها راه را فرهنگ سازي مسافران مي داند و
مي گويد فعلا ابزار ديگري نداريم.
با برخي از مسافرين که در اين خصوص صحبت کرديم با نظرات متفاوتي مواجه مي شويم. خيلي ها از حضور دستفروشان نه تنها اظهار ناراحتي نمي کردند بلکه مي گفتند خيلي از چيزهايي که نياز دارند از همين مترو خريداري مي کنند از جمله لوازم آرايشي و وسايل خرده ريزه. يکي از مسافران مي گويد: گاهي چيزهاي خوبي در بساطشان پيدا مي شود که قيمت مناسبي هم دارد.
*دستفروش ها کجا بروند؟
خانم مسني با عصبانيت مي گويد: « کجا بروند؟ چه کار کنند؟ من که راضي نيستم روزي شان قطع شود. خيلي از اينها را از سالها پيش مي شناسم که در همين مترو کار مي کنند. از زندگي بعضي هايشان خبر دارم . واقعا دردناک است.» دختر جواني که در کنار خانم مسن نشسته است، رو به او مي گويد: « پس تکليف آرامش ما چه مي شود؟ از هر طرف يک صدايي مي آيد. آدم اينجا سرسام مي گيرد. » دوستش هم به ميان مي آيد و مي گويد: « تازه دلتان نسوزد، خيلي از اينها کانال هاي تلگرامي و اينستاگرامي دارند و جنس هايشان را آنجا مي فروشند. براي سود بيشتر در روز چند ساعتي هم اينجا مي آيند.»
خانم جواني توجهم را جلب مي کند. بسيار مرتب و باوقار است. جلو مسافران مي آيد، به آرامي مي گويد: نان تازه خانگي دارد. بعد قسمتي از نان را از ساک دستي اش بيرون مي آورد و نشان مي دهد. چون صدايش آرام است و جنسش پنهان و هياهوي ديگر فروشنده ها را ندارد خيلي توجهي را جلب نمي کند. در نتيجه به نظر مي آيد فروش زيادي هم نداشته باشد. نزديکش مي روم و درخواست مصاحبه مي کنم. رنگ صورتش مي پرد و درخواستم را رد مي کند. سر يک صحبت معمولي را بدون جلب توجه باز مي کنم. ساکش را کنار پايش مي گذارد و صدايش را صاف مي کند: «من دستفروش نيستم. اصلا خجالت مي کشم که از ديگران درخواست کنم.» مي پرسم، پس چه شد که به اين کار روي آوردي؟ در حالي که دور و برش را نگاه مي کند جواب مي دهد: « ليسانس فلسفه دارم. تا چند ماه پيش که پدر و مادرم کنارم بودند همه چيز خوب بود. خانه اي داشتيم که از اجاره طبقه بالا و مغازه اش زندگي مي گذرانديم تا اينکه پدرم فوت کرد. برادر بزرگترم با کلک خانه را از چنگ مادرم در آورد و فرار کرد. ما مانديم و خانه اي که ديگر مال ما نبود و مشتري که آن را خريده بود، به ما فشار آورد که خانه را تخليه کنيم. مدتي خانه فاميل بوديم تا اينکه با کمک همان فاميل خانه اي را اجاره کرديم. الان هم تا پيدا کردن يک کار مناسب از اين نان هاي خانگي که مادرم درست مي کند مي فروشم.»
*برنامه اي جامع براي مقابله با فقر
قطعا دستفروشي در مترو به عوامل گوناگوني از جمله بيکاري و رکود اقتصادي، فقر، نبود فرصت هاي شغلي مطلوب، عدم پرداخت ماليات و در نتيجه سود بيشتر بستگي دارد. در همين راستا دکتر حسين ايماني جاجرمي، جامعه شناس شهري درخصوص بروز اين پديده اجتماعي به نقل از اقتصاد آنلاين معتقد است: «مسئله اصلي اين است که به خاطر سياست‌هاي اقتصادي چند سال گذشته، فقر در ايران گسترش پيدا کرده و آمارها نشان مي‌دهند که حتي بخشي از طبقه متوسط جامعه به طبقه فقير سقوط کرده‌اند و افرادي که وارد کار دستفروشي مي‌شوند، قادر به تأمين هزينه‌هاي زندگيشان -به طرق معمول- نيستند و مجبورند براي فرار از بيکاري يا به عنوان شغل دوم و سوم به دستفروشي روي بياورند». جاجرمي با اشاره به اين نکته که بخش قابل توجهي از اين‌ها، «زنان سرپرست خانوار» هستند، مي‌افزايد: «اگر شهرداري تهران و يا هر دستگاهي مي‌خواهد با دستفروشي مقابله کند، ابتدا بايد يک برنامه جامع مقابله با فقر داشته باشد.»

|
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : دیدگاه‌ها برای مصائب دست‌فروشان زیرزمینی بسته هستند

مجوز ارسال دیدگاه داده نشده است!

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.