شروع یک پایان - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 8065
  پرینتخانه » اجتماعی, ویژه تاریخ انتشار : 02 شهریور 1398 - 8:59 |
«رسالت» در گفت‌و‌گو با صاحب‌نظران، پدیده طلاق را بررسی می‌کند؛

شروع یک پایان

ماجراي طلاق، حاصل بذرهايي است که در زندگي مشترک کاشته مي شود و شايد حاصل دور ماندن‌ از معناي خانواده و زيست جمعي مي گويند، جدايي به مثابه مجموعه تغييرات ساختاري و کارکردي خانواده تحت عنوان فردي شدن نهاد خانواده مفهوم‌سازي مي شود.
شروع یک پایان

مرضيه صاحبي |
ماجراي طلاق، حاصل بذرهايي است که در زندگي مشترک کاشته مي شود و شايد حاصل دور ماندن‌ از معناي خانواده و زيست جمعي. مي گويند، جدايي به مثابه مجموعه تغييرات ساختاري و کارکردي خانواده تحت عنوان فردي شدن نهاد خانواده مفهوم‌سازي مي شود. يکي از مهم‌ترين پيامدهاي چنين تغييراتي، ظهور فردگرايي است که بر تغيير ارزش‌هاي خانواده به معناي ارجحيت خواسته‌هاي فردي بر خواسته‌هاي جمعي دلالت دارد که مي توان آن را محصول زيست مدرن دانست، اين نوع زيستن سبب مي شود آدمي هراسي از زندگي فردي نداشته باشد، پس اختلاف نظرها را برنمي تابد و اينگونه است که کوچک‌ترين اتفاق   نامبارکي، پرونده طلاق را مي گشايد. 
چند روز گشت زدن در دادگاه‌هاي خانواده، پرده از اختلاف هايي برمي دارد که بعضا سطحي است‌ و مي تواند با تکيه بر اصل مدارا و خويشتن داري و البته اعتماد به سازش ختم شود. 
زن روي يک صندلي، کنار ميز سردفتر نشسته و مرد  کنار در اتاق. نگاهشان متوجه حرکت خودکار سردفتر است. سردفتر در حال امضاي شناسنامه هاست تا ثبت طلاق را در دفتر محضر وارد کند. «۲۳سال زندگي کردم و اگر به خاطر بچه هايم نبود، در همان سال هاي اول زندگي طلاق گرفته بودم.» شناسنامه مرد حاضر است. مرد شناسنامه را مي گيرد. مي پرسم: «آقا، چرا جدا شديد؟» مرد در حال بيرون رفتن از اتاق مي گويد: «به خودم مربوط است.» زن، بعد از رفتن همسر سابق مي گويد که ديگر تواني براي ادامه نداشته است. « سال‌ها زن و شوهر نبوديم و فقط اسم مان در شناسنامه يکديگر بود. شوهرم اصلا نمي گذاشت به موبايلش نزديک بشم و بيشتر دعواهامونم سر همين بود. مي گفت موبايل آدم حريم خصوصيه، حالا بعد از طلاق فکر مي کنم، راحت شدم.»
زن، ۳۰۰ سکه مهريه اش را بخشيده و نشانه اي از نگراني در چهره اش پيدا نيست. بعد از رفتن زن، سردفتردار مي گويد: «آدم‌ها کم صبر شده اند، ديگر به خاطر تداوم و بقاي زندگي مشترک شان کوتاه نمي آيند، حتي تا يک‌جايي به خاطر فرزندانشان باهم مي سازند اما بعد از مدتي به جدايي تن مي دهند.» 
*آمارها چه مي گويد؟ 
به لحاظ تحليلي ودرعين حال با توجه به ابعاد ساختاري وارزشي خانواده، تغييراتي نظير افزايش آمار طلاق که از آن تحت عنوان فردي شدن مفهوم سازي شده، نشان مي دهد که چرا در اين روز و روزگار آدم‌ها راحت تر از يکديگر دل مي کنند. 
آمارها حاکي از آن است که سال گذشته کمتر از نيمي از ازدواج‌ها به طلاق انجاميده، حال آنکه ميانگين نسبت ازدواج و طلاق  در ‌سال ۱۳۹۵حدود ۲۵ به ۷ و يک‌سال بعد ۲۸ به ۷ بوده و اين نسبت براي سال ۱۳۹۷ رقم ۷۷ به ۳۱ ذکر شده که در نوع خود حيرت آور است!  سردفتردار مي گويد اين از اتفاقات ناخوشايند سال هاي اخير است که نمود جاري و ملموسش را در بالارفتن آمار طلاق مشاهده مي کنيم. «مفهوم طلاق هم فراخوان با فرهنگ مدرن و فرآيند عرفي شدن خانواده تغيير كرده و مفاهيمي چون تسامح، بردباري، خويشتن داري و ازخودگذشتگي و مجموعه ارزش‌هاي جمع گرايانه، جاي خود را به ارزش‌هاي فردگرايانه اي نظير خودخواهي، منفعت طلبي و مادي گرايي و … بخشيده است.» 
اگرچه جدايي مي تواند به هزار و يک دليل رقم بخورد اما اين روزها دادگاه هاي خانواده، زنان و مرداني را به خود مي بيند که فهرست دلايل شان براي جدايي چندان متنوع نيست. اغلب به دليل «نبود عشق در زندگي»، «ناسازگاري و عدم مدارا با يکديگر»، «خشونت هاي جسمي همسر» و «عدم درک متقابل» به خط پايان رسيده اند. زن ۲۰ ساله: «پنج سال پيش ازدواج کرديم. حرف هم را نمي فهميم. شوهرم به كم قانع است و اصلا دنبال تحرک و تغيير نيست. نه اهل معاشرت و نه مسافرت. خيلي سر سنگين است. هميشه خشک و جدي رفتار مي کند. اصلا عشق و عاشقي بلد نيست. مهريه ۳۰۰ سکه را هم مي بخشم و طلاق مي گيرم.» زن ۳۵ ساله: «۲۰ سال زندگي کردم و در تمام اين سال ها مدام کتکم 
مي زد، چهارکلمه اگر مي گفتم و باب طبعش نبود، زير مشت و لگد مي گرفتم. عشق هيچ جاي زندگي ما نبود.» مرد ۳۲ ساله: «۱۲ سال زندگي کردم. ديگر نمي توانم ادامه بدهم، همسرم ناسازگار است، بهم شک دارد، مدام مي گويد تو با زن‌هاي ديگر سر و سري داري. طلاقش 
مي دهم و خودم را خلاص مي کنم.» مرد ۲۴ ساله: «سه سال پيش با همسرم، نامزد شديم و از همان اول کارمان به دعوا و مرافعه کشيد، زبان هم را بلد نبوديم. همسرم خيلي آدم عصبي بود، سر هر چيز بيخودي دعوا راه مي انداخت و مي گفت بايد با مادرت قطع ارتباط کني چون توي زندگي مان دخالت مي کند و باعث مي شود که تو مرا دوست نداشته باشي، اصلا براي همين طلاق گرفتيم.» 
چه بسيار ليلي و مجنون هايي که بر سر «هيچ و پوچ»، همان ايستگاه اول از قطار زندگي مشترک پياده شده اند و سر از دادگاه هاي خانواده درآورده اند. معمولا پا درمياني هم باعث نشده آنها از تصميم خود منصرف شوند، چون مدتي طولاني را صرف مجادله و برخوردهاي کلامي يا فيزيکي کرده و ديگر نخواسته اند همسر کسي باشند که عادت هاي بسيار منزجر کننده اي دارد.
شايد در نگاه اول کمي عجيب و غريب از تصور به نظر برسد، اما آنچه نگارنده مي نويسد، اغراق آميز نبوده  و اتفاقا مستند است. ما در زمانه اي زيست مي کنيم که فارغ از مسائل ياد شده، علت طلاق مي‌تواند بسيار سطحي تر از آنچه باشد که فکرش را مي کنيد، مثلا«اختلاف بر سر تغيير کانال تلويزيون»، «درخواست طلاق به خاطر تماس مشکوک به همسر»، «بي خيالي در تغيير خانه» و «امتناع از خريد اتومبيل به رنگ مورد علاقه همسر» و حتي ديدگاه متفاوت درباره اينکه «خميردندان را بايد از کدام قسمت فشار داد».
بديهي است که نگاه ساده‌انگارانه به اين مسئله، منجر به سقوط نهاد خانواده خواهد شد، اگرچه برخي از جامعه‌شناسان، مي‌کوشند با طبيعي‌جلوه‌دادن طلاق، بگويند هيچ فرد، گروه و جامعه اي اعم از توسعه يافته يا در حال توسعه از وقوع اين پديده مصون نيست. اما کمتر تحليلي به سوي بررسي ساختاري جمعيت‌شناختي و مدرن شدن جامعه و تأثير اين عوامل بر امر طلاق، پيش رفته است. 
وقتي جامعه اي قدم در راه مدرن شدن مي گذارد، اثرات اين مدرنيته نوپا را بر تمامي ساختارها و نهادهاي خود تجربه 
مي كند و در اين ميان  خانواده به سوي تحول نگرش ها، ارزش ها، روابط و نقش ها پيش مي رود و سرعت گيري اين تحولات، گاهي موجب بروز گسست و انقطاع از باورهاي پيشين مي شود، خانواده، پايه و اساس ساخت اجتماعي به شمارمي رود و هسته اي تحول يابنده است كه انعطاف پذيري و انطباق پذيري وسيعي دارد و همواره از دگرگوني هاي كل جامعه تأثير مي پذيرد. به هر روي وقتي حال و هواي مدرن شدن به سر آدم‌ها بزند، خواه ناخواه نوع نگاه آنان به زندگي تغيير 
مي کند. طبعا خانواده با تأثيرپذيري از نوع نگرش مدرن، هراسي از «فردگرايي» ندارد و انگار اين توان را در خود مي يابد که بدون پناه ديگري به زيست فردي خويش ادامه دهد. 
خاستگاه طلاق در جهان مدرن را مي توان برمبناي نظريه هاي جامعه شناسي مورد تحليل قرار داد، «استفاني کوتنز»، تاريخ شناس و نويسنده کتب و مقالات بسيار در حوزه  خانواده معتقد است: ازدواج رمانتيک و عاشقانه خاص جهان مدرن است و اين آرمان گرايي نسبت به ازدواج، آنها را در معرض فروپاشي سريع زندگي مشترک قرار داده است. زيرا بديهي است که همه ازدواج‌ها نمي‌توانند به غايت ايده آل باشند و رضايت شخصي را به بهترين حد برآورده کنند و از اين جهت تناقضي آشکار ميان آرمان‌هاي فرد و واقعيت زندگي مشترک بروز مي‌كند كه سرمنشأ ناكامي و فروپاشي ازدواج است. 
با اين اوصاف، شرايط مدرن را مي‌توان به منزله شرايط مساعد براي افزايش طلاق و فروپاشي خانواده درك كرد. در واقع، اين گفتمان غالب بر جامعه مدرن، بر ارزشمند دانستن ازدواج رمانتيك و تماما ايده آل گرا نسبت به ازدواج سنتي سبب طلاق شده و به محض بروز کوچک‌ترين اختلاف به منظور تمرکز بر فردگرايي، سستي نهاد خانواده را به همراه مي آورد.
* فردگرايي ؛ مولود دوران مدرن
اميرحسين بانکي پور از کارشناسان و صاحب نظران امور خانواده، «فردگرايي» را مولود دوران مدرن دانسته و يادآور مي شود که دگرگوني ساختاري زندگي مشترک و نگرش رمانتيک و غير واقع بينانه نسبت به ازدواج، به وسيله رسانه هاي ارتباطي و اطلاعاتي در سرتاسر جهان باعث نوعي تضاد و سردرگمي شده و در اين صورت ممکن است زندگي زناشويي تنها ساختار بيروني اش حفظ شود ولي در واقع از درون تهي باشد. بنابراين تفکر ما از زندگي مشترک بايد مبتني بر واقعيت ها باشد. 
او در گفت و گو با روزنامه «رسالت» با ذکر اين عبارت که «حرکت بال پروانه اي در چين مي تواند به توفاني مهيب در شيکاگو بدل شود» تأكيد مي کند: همه بالاخره از اين جريان مدرنيته تأثير مي پذيرند. هرچقدر اين جريان در کشور ما قوي تر مي شود، در روابط افراد تأثير گذاشته و خانواده و زندگي مشترک را به حاشيه مي برد زيرا در اين شيوه، «فردمحوري» و آزادي غلبه دارد بنابراين پرورش تفکر مدرن در بطن فکري افراد جامعه، يکي از دلايل اصلي طلاق است. در واقع به دليل پرتاب شدگي و طي نکردن مراحل لازم براي دست يابي به دنياي مدرن، شاهد چنين پيامدهايي در جامعه هستيم و از جمله مصاديق آن روابط قبل از ازدواج است که اين امر جزو عوامل پنهان طلاق به شمار مي رود چرا که افراد به دليل همين روابط، بعد از تشکيل خانواده اقدام به مقايسه مي کنند.»
او عامل بعدي را باز شدن روابط اجتماعي مي داند. 
« وقتي اينگونه باشد، تمام بعد محبت فرد معطوف به همسرش نشده و دايره اي از آدم‌ها را دربرمي گيرد و طبعا زوجين کمتر به يکديگر احساس نياز مي کنند، چون پاسخ برخي از نيازهايشان را در ارتباطات اجتماعي دريافت مي کنند.»
 وقتي تعاملات و جريانات زندگي افراد به سمت و سوي مدرن شدن شتاب مي گيرد، بحث اشتغال و درگيري هاي کاري زنان و مردان هم در روند فزاينده جدايي سهم دارد. به باور بانکي پور: «اين مسئله باعث شده زنان و مردان ما درگير نقش هاي اجتماعي باشند تا خانوادگي و اين امر در زندگي مشترک اثرنامطلوبي دارد.»
 نوع نگاه تجمل گرايانه و بالا رفتن مصرف و سطح انتظارات مادي هم عامل ديگري است که در دايره زيست مدرن، حلقه درک متقابل آدم‌ها از يکديگر را محدود مي سازد. «وقتي اين سطح از انتظارات مادي روز به روز افزايش پيدا کند، احساس رضايت از زندگي کاهش مي يابد و همين باعث درگيري هاي داخل خانواده مي شود و به همان ميزان که فرد انتظارش از مصرف زياد مي شود به همان اندازه نيز حساسيت هايش نسبت به همسرش بيشتر خواهد شد. يعني اينکه فرد به دنبال بهترين ها خواهد بود و به آن چيزهايي که دارد، قانع نيست و همسري به مراتب زيباتر و تمام و کمال مي خواهد. تصور کنيد که همسر فرد داراي زيبايي خارق العاده نباشد، آنگاه از چشم شريک زندگي اش مي افتد.» 
مدرن شدن با همه ظواهر و رنگ و لعابي که دارد، به آشنايي زن و مرد از جهان فکري يکديگر منجر نشده، برهمين اساس «بانکي پور» يادآور مي شود: «شناخت از زندگي مشترک و تنظيم سطح انتظارات و آشنايي با تفاوت‌هاي زن و مرد، چه به لحاظ تفاوت‌هاي جنسيتي و شخصيتي و چه فرهنگي، در آرامش زندگي مؤثر است. طبعا بايد شناخت کافي از جنس مخالف وجود داشته باشد بعد اقدام به ازدواج صورت بگيرد و سپس به منظور دوام و بقاي زندگي مشترک بايد چند اصل را رعايت کرد، اصل نخست، احساس مسئوليت پذيري  است که زن و مرد بايد نسبت به خانواده و يکديگر داشته باشند. دوم، احساس گذشت است. سوم، رعايت احترام و ادب و تأمين نيازهاي يکديگر و چهارم، عدم نگرش خودخواهانه به زندگي مشترک است، در اين زمينه بايد کوشيد تا فرد را با تمام ويژگي هاي شخصيتي، اهداف، برنامه ها و متعلقات و فاميل هايش به رسميت شناخت.»
در زيست مدرن، زندگي اجتماعي، دستخوش تغيير و سيلان شده و آدم‌ها در تلاطم بي‌وقفه جريان زندگي، غرق مي شوند و بسياري از خانواده‌هاي تازه شكل گرفته، پيش از آنكه استوار شوند، فرو مي‌پاشند. از نظر آنتوني گيدنز، جامعه شناس بريتانيايي، «ويژگي شرايط مدرن به‌خصوص مدرنيته متاخر، شكل‌گيري «رابطه ناب» در روابط زناشويي است. منظور از رابطه ناب زناشويي، رابطه‌اي است كه صرفا براساس عشق و صميميت شكل مي‌گيرد.»
*قرار نيست، زندگي مشترک عاشقانه و رمانتيک باشد
اما فانتزي هاي ذهني و ايده آل گرايي مفرط در رابطه با زندگي مشترک، زنگ خطر است. «مصطفي مهرآيين» از جامعه شناساني است که تأكيد مي کند: «قرار نيست زندگي مشترک ما عاشقانه و رمانتيک باشد و حتي اگر عاشقانه هم باشد در بلندمدت تداوم نخواهد يافت. زندگي يک واقعيت محض است. نبايد به مقوله ازدواج، نگرش هندي و تصنعي داشته باشيم. البته اين تفکر مدرن و رواج آن در سطح جامعه است که باعث ايده آل گرايي غيرمنطقي شده، در اين شرايط وقتي زن و مرد براي هم عادي شدند، دچار شوک مي شوند. چون پيش از اين تصور مي کردند که زندگي زناشويي يک خط صاف است و آنها هميشه براي يکديگر عاشق و معشوق باقي خواهند ماند، در صورتي که اينگونه نيست و وقتي با اين جريان مواجه مي شوند، باتوجه به نگرش مدرن، فردگرايي را برمي گزينند.» 
او در گفت و گو با ««رسالت»» با اشاره به اينکه بايد سطح آرزوهاي آرماني و واقعي را در زندگي مشترک تعريف کنيم، اذعان مي کند: همه ما با يکسري آرزوهاي آرماني زندگي مي کنيم ولي مي بينيم که آرزوهاي آرماني محقق نمي شوند. پس بايد سطح آرزوهاي واقعي و آرماني را به يکديگر نزديک کنيم. طبعا همه افراد به دنبال آن فضاي عاشقانه و رمانتيک هستند اما اين مسئله به سطح آرزوهاي آرماني ما مربوط مي شود. يعني ما فکر مي کنيم معناي واقعي زندگي مشترک، عشق و عاشقي است. اما بعد که وارد زندگي مي شويم، وجه هاي واقعي‌تري را مي بينيم يعني مسائل اقتصادي، تضاد تربيتي بين زن و مرد و انتظاراتي که در مباحث فرهنگي ما اشتباه جا افتاده، اين ها باعث مي شود، به مرز طلاق نزديک شويم و علت اين امر ناشي از پرتوقع بودن است، قرار نيست همه چيز خوب و رو به راه باشد، زندگي فراز و نشيب هاي بسياري دارد. يک قانون هست در روانشناسي که به آن قانون امتداد خوب مي گويند، درحالي که خيلي از مسائل باعث مي شود ما همه چيز را آنطور که هست، ببينيم نه آنطور که مي خواهيم.»
زوج‌هاي جوان در ابتداي زندگي مشترک مي گويند، ما عين هم هستيم و يکديگر را کامل مي کنيم اما زوجيني که سال‌ها از زندگي مشترکشان مي گذرد، بيشتر از تضادهايشان صحبت مي کنند. مهرآيين بر اين باور است که «پديده عادت، خواه ناخواه اتفاق مي افتد و آن عشق اوليه، متعادل مي شود. آدم‌ها وقتي زير يک سقف قرار مي گيرند، با خود واقعي يکديگر مواجه مي شوند، از طرفي هيچ آدمي کامل نيست بنابراين انتظار اينکه يک زن يا يک مرد رفتارهاي صرفا عاشقانه و کاملي را در هر مقطع از زندگي از خود نشان دهد، واقع بينانه و عقلاني نيست.» 
همچنين تناقض هايي بين موقعيت سنتي و مدرن و عدم انطباق و هماهنگي بين تحولات سريع تکنولوژيک و جهاني و پيامدهاي آن در زندگي روزمره افراد و در يک برداشت کلي، دشواري مديريت تغييرات پرشتاب اجتماعي، ممکن است باعث بروز زمينه ها و انواع مشکلات در زندگي مشترک شود. «مهرآيين» در تحليل اين روند به شبکه هاي اجتماعي اشاره کرده و اينگونه توضيح مي دهد: «امروزه در فضاي مجازي، تصاويري از خانواده هاي ايده آل ارائه مي شود درحالي که ما مي دانيم هيچ خانواده ايده آلي وجود ندارد اما القاء چنين تصاويري، فرد را به اين باور غلط مي رساند که زندگي مشترک صرفا به مفهوم عشق و عاشقي است، درحالي که آدم‌ها زوج مي شوند تا يکديگر را کامل کرده و در کنار هم به تکامل برسند و با پذيرش خوبي ها و بدي ها يکديگر، هم را دوست بدارند. هر روز هم قرار نيست در زندگي ما اتفاقات رمانتيکي رخ بدهد.»
اين جامعه شناس به همين علت تأكيد دارد که بايد مشاوره هاي پيش از ازدواج و آموزش‌هايي در حين، پيش و پس از تشکيل خانواده اجباري شود، از طرفي بايد اينجيوهايي وجود داشته باشد که زن و مرد با دنياي يکديگر آشنا شده و زبان هم را فرا بگيرند. ما امروز در جامعه شاهد تعدد ارتباطات هستيم اين امر بايد کانالايز شده و مشخص شود که هر انسان فارغ از زن يا مرد بودن چه ارزش‌هاي انساني دارد. در سطح مدارس بايد نحوه تعامل و ارتباط در زندگي مشترک آموزش داده شود اگرچه يکسري سرفصل هاي آموزشي تعريف شده اما اين سرفصل ها واقعي نبوده و کليشه اي هستند. يکي از مهم‌ترين اختلافات در زندگي زناشويي مربوط به نگرش هاي زن و مرد به موضوع زنانگي و مردانگي است و اين نگرش از آنجا آغاز مي شود که ما با اتکا بر نگرش مدرن، تصورمان صرفا عشق و عاشقي است و با واقعيت هاي زندگي مشترک آشنا نمي شويم و به همين علت بعد از اينکه مطابق با باورهاي غلط مان در زندگي زناشويي شکست مي خوريم به جنس زن يا مرد يکسري صفات ناشايست مي دهيم. گاهي اوقات بايد ارزش و جايگاه زن و مرد تعريف شود که جنسيت به عنوان يک مزيت نيست و فقط عاملي است براي اينکه نگرش زنانه و مردانه داشته باشيم. ما براي مادر شدن نياز به زن بودن و براي پدر شدن نياز به مرد بودن داريم و اين دليلي بر بهتر يا بدتر بودن نيست. به نظرم بايد حتي در يکسري قوانين که به شدت زنانه يا مردانه است، تغييراتي اعمال شود تا اين نگرش در جامعه تسري يابد که جنسيت با انسانيت متفاوت است. جنسيت يک ويژگي از انسانيت است و انسان، انسان است و فرقي هم نمي کند زن باشد يا مرد.»
او در ادامه با تأكيد بر اينکه طلاق يک راهکار برنده- برنده نيست و هر دو طرف به يک نسبت ضرر مي کنند، مي گويد: طلاق يعني ما نتوانسته ايم زندگي مشترک را مديريت کرده و پاي انتخابمان بايستيم. شايد اگر نگرش مدرن حاکم نبود و سطح توقعات افراد از يکديگر منطقي بود، آمار طلاق کنترل مي شد، اين افراط و زياده روي نسبت به سياه يا سفيد بودن زندگي زناشويي از همين نگرش مدرن سرچشمه مي گيرد و در نهايت کار را به مقايسه و برتري جويي هاي جنسيتي مي کشاند.»
«سعيد ذکايي»، در قامت جامعه شناس با «مهرآيين» هم نظر است. به باور او پرهيز کردن از کليشه هاي رايج مبني بر قضاوت ويژگي هاي زنانه و مردانه، کنار گذاشتن نقد جنسيتي و به رسميت شناختن حقوق يکديگر از جمله عواملي است که به بقاي زندگي مشترک منجر مي شود، ضمن اينکه همه موارد ذکر شده در قالب سواد اجتماعي جاي مي گيرد.
اين جامعه شناس به ««رسالت»» مي گويد: «بالطبع اگر سواد اجتماعي وجود داشته باشد، آد‌م‌ها آستانه صبر و تحمل شان به زير صفر نمي رسد و با نگرش و تفکر مدرن همراهي نمي کنند، به هر روي موضوع تغييرات ارزشي و سبک زندگي اثر خودش را به طور مستقيم و غير مستقيم بر مقوله ازدواج و طلاق به جاي گذاشته بنابراين فردگرايي، انتخاب سبک زندگي و معيارهاي شخصي براساس لذت جويي، اولويت تعهد فردي، مسابقه هاي اجتماعي، تفنن طلبي و فانتزي ها در بين طبقات متوسط شهري از عوامل تأثيرگذاري است که زندگي مشترک را به شکست مي کشاند.» 
او تصريح مي کند: «شايد در بخش هاي سنتي تر، زن و مرد به دليل عرف و شتابزدگي و صلاحديد خانواده ها با يکديگر ازدواج کنند که اين امر با تحليل نشناختن همسازي دارد. عنصر شناخت مفيد است اما در مورد گروه هاي ديگر که شناخت کافي وجود دارد و افراد ازدواج مدرن دارند، بازهم شاهد شناخت کافي و همه جانبه نيستيم. نهايتا تجربيات و قدرت عامليت فردي و فضاي مصرفي و فانتزي؛ نمايانگر شناخت و درک ناکافي از فلسفه زندگي مشترک است که اين امر هم بازتاب همان عدم سواد اجتماعي است.»

«رسالت» در گزارش تحليلي علل و زمينه هاي طلاق در ايران را بررسي مي کند
هزار راه نرفته
|  مريم رمضاني |

جدايي، گاهي اجتناب ناپذير و حتي پايان بخش يک دوره از بحران زندگي مشترک است. اين امر در نظرگاه جامعه شناسان، پديده اي پيچيده و گاه غيرقابل تحليل است اما به هر روي تشکيل خانواده به عنوان تصميمي بزرگ و سرنوشت ساز اين واقعيت را گوشزد مي کند که زندگي مشترک قرار نيست مثل فيلم ها پاياني
 اغراق آميز و خوش داشته باشد. همان طور که قرار نيست لزوما با پاياني تراژيک و دردناک ختم به جدايي شود.
مي گويند  در همه جوامع با هرسطحي از پيشرفت اين واقعه نامبارک امکان وقوع دارد. هيچ کس ازدواج نمي کند تا روزي فرجام زندگي اش، طلاق باشد بنابراين هريک از ما ممکن است در اين فرآيند پيچيده به بن بست بخوريم يا يک فرعي را اشتباه بپيچيم و کل مسير را بيراهه برويم.
برهمين اساس روزنامه «رسالت» در قالب پرونده اي ويژه طي امروز و فردا اين مسئله را مورد واکاوي و تحليل ساختاري قرار داده است. هم اکنون در جدول زير مهم‌ترين عوامل و زمينه هاي طلاق، مقايسه آن با ساير کشورها و آثار و تبعات اين پديده را مشاهده مي کنيد.  

​​​​​​​

نویسنده : مرضيه صاحبي |
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : دیدگاه‌ها برای شروع یک پایان بسته هستند

مجوز ارسال دیدگاه داده نشده است!

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.